Ab Dar Kuze va Ma | آب در کوزه و ما PersianBMS
-
- Kids & Family
بهشته که مادری است جوان، و دختر خردسالی به نام شانیا دارد، بسیار نگران مشکلات تربیتی فرزند خود است. او که خود نیز در کودکی مشکلات فراوانی را تجربه کرده نمیخواهد فرزندش هم چون او دچار همان دغدغهها یا مشکلات بیشتری شود. ولی در اولین روز مدرسه شانیا اتفاقاتی رقم میخورد که زندگی شانیا و حتی خود بهشته را بسیار تغییر داده و او و خانوادهاش را با تجربیات بسیار هیجانانگیز و شیرین روبرو میکند ...
-
قسمت ۲۴ - حرف من اینه
چه اتفاقات جالب و هیجان انگیزی در این چند ماهه افتاده بود
نیلی که پیش دبستانی را با حسادت ورزیدن و آزار و اذیت شانیا شروع کرده بود، به چه دختر ماه و با ادبی تبدیل شده بود
شاید هم بهتر است بگویم خوش اخلاقی و مودب بودن را در خودش کشف کرده بود.
هر وقت به جمع سه نفره شانیا و سارا و نیلی نگاه میکردم که چطور شاد و خوشحالند و با محبت با هم رفتار می کنند، از این که هرگز از او ناامید نشده بودم -
قسمت ۲۳ - اولین باری که ناظم بودم
با این که همه چیز را از قبل به دقت آماده کرده بودم، باز هم دلشوره داشتم.
به خصوص که قرار شده بود من برای اولین بار اداره جمع را به عهده بگیرم و این، با اولین باری که قرار بود بابای نیلی در جمع شرکت کند، هم زمان شده بود.
نیلی همان دختری بود که ماهها بود سوء رفتارش همه ما را درگیر خود کرده بود.
من و الهام... -
قسمت ۲۲ - دعوت از آقای معتصمی
شادی و جنب و جوش کلاسهای شانیا به زندگی من و بهمن و علی هم رنگ و بوی تازهای داده بود.
محبت و همبستگی بیشتری در خانواده ما به وجود آمده بود و همه خوشحالتر بودیم و بیشتر از زندگیمان لذت میبردیم.
با وجود همه دردسرها و ناراحتیهایی که نیلی و مادرش برای ما درست کرده بودند، از ته دل آرزو میکردم که کلاس اطفال برای نیلی و خانوادهاش هم به همین اندازه خوب و مفید باشد.
مرتب به یاد آن شب میافتادم. -
قسمت ۲۱ - این بنده درمانده را
پیک نیکی که برای دوستی و صمیمیت بیشتر بچهها و همین طور صحبت درباره مسائل تربیتی ترتیب داده بودیم، به خوبی پیش رفت.
درباره این صحبت کردیم که در هر جامعهای بچهها مهم ترین امانت و گرانبهاترین گنجینه هستند. چون آنها هستند که فردای آن جامعه را میسازند.
درباره این هم صحبت کردیم که بچه ها رفتارهای خودشان را از بزرگترها یاد میگیرند. -
قسمت ۲۰ - جلسه تربیتی در پارک
خوشبختانه دوستی با الهام درهای جدیدی را به روی من باز کرده و در واقع زندگی همه ما رو به نحو مطلوبی تغییر داده بود.
به نظرم میرسید که مادر نیلی هم احتیاج به کمک داره. به همین دلیل بود که به دیدنش رفتیم تا دختر او رو هم به کلاس اطفال دعوت کنیم.
اما صحبتها طوری پیش رفت که فرصت چنین پیشنهادی پیش نیومد. اما... -
قسمت 19 - اتهامی عجیب و غمانگیز
اما بحران دیگری در پیش بود. این بار نیلی گردن بند گرانقیمت مادرش را به مدرسه آورده و به بچهها نشان داده بود. بعد هم مدعی شده بود که شانیا با همدستی سارا آن را برداشته است. خدا میداند که این تهمت چه بر سر من و بهمن آورد. مطمئناً الهام و همسرش، ابراهیم، هم روزگار بهتری از ما نداشتند. چنین تهمت زشتی به بچههای معصوم ما واقعاً غیرقابلتحمل بود.