Episodes
شهرهای دیگری از فارس تشریح می شود. در این توضیحات، گاهی اشاره هایی به برخی ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی و روشهای انجام کارها می شود. مثلاً نحوۀ تهیۀ نوعی پارچۀ خاص در کازرون شرح داده می شود که کیفیت و رنگ آن به واسطۀ املاح نهری که در کنار کازرون است منحصر به فرد بود. گفته می شود که تجارت جامه هایی که از این پارچه ها بافته می شد خیلی پر رونق بود تا اینکه "خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند" و در توضیح این امر اشاره می کند به امیری که "بد سیرتی و ظلم او پوشیده نبود." همچنین بسیار ذکر می کند...
Published 11/22/24
داراب آماده می شود برای اعلان عمومی پادشاهی اش. تخت را می آرایند و درباریان می آیند و می ایستند و داراب با گرزی گران و طمروسیه پوشیده در چادر بر تخت می نشینند. پیری حکیم از داراب می پرسد که تو کیستی. داراب خود را معرفی می کند. طمروسیه هم چادر بر می دارد و خود را معرفی می کند. درباریان شاد می شوند و بر داراب به شاهی سلام می کنند. هرنقالیس با سپاهیان وارد شهر می شوند و هرنقالیس مادرش مطرعوشیه را در آغوش می گیرد. هرنقالیس به گواهی بزرگان و خویشاوندان و مادر مِهین، طمروسیه را به زنی به...
Published 11/17/24
Published 11/17/24
شهرها و نواحی کورۀ اردشیر خوره و شاپور خوره تشریح می شود. سیراف بندری مهم بوده است و مرکز داد و ستد اقلام قیمتی و مالی بسیار از آنجا به دربار خلیفه می رفته است. بعد از دوران دیلمیان امیر کیش بر آنجا حاکم می شود و بازرگانی مختل می شود. از فیروزآباد به عنوان شهری آباد یاد می شود. گفته می شود که اسکندر نمی تواند آن را تسخیر کند. آب رودی را بر می گرداند و آن منطقه را، که در میان کوهها محاط شده است، تبدیل به دریایی می کند. اردشیر مهندسان را جمع می کند و چاره می خواهد. یکی از مهندسان "زنجیرهای...
Published 11/13/24
ملاح نامۀ طمروسیه به داراب می برد و او را از زنده بودن طمروسیه آگاه می کند. بعد او را با بیست مرد جنگی به داخل حصار و به نزد طمروسیه می برد. عبقرهود در خواب می بیند که شرارۀ آتش از دریا برخاست و او را فروگرفت. می داند که جانش در خطر است. ملاح را خبر می کند تا او را بگریزاند. ملاح او را در کشتی می نشاند و داراب را هم در آن کشتی می نشاند. داراب عبقرهود را می گیرد و در بند می کند. طمروسیه در کوشک می گردد تا از خویشان خبری بیابند. خواهر و مادربزرگش را می یابد و آنها را از آمدن خود و داراب و...
Published 11/10/24
نویسنده وضعیت شهرها و اعمال و نواحی کورۀ دارابجرد و اردشیر خوره را شرح می دهد. شهر دارابجرد که آثار آن هنوز هم باقی است، شهری است منسوب به داراب بن بهمن. این شهر به صورت مدور ساخته شده است، یعنی خیابانهای آن شکل دایره ای را دارند حول یک مرکز. مهمترین شهر کورۀ اردشیر خوره شیراز است که نویسنده شرحی مبسوط در باب آن می دهد و به تاریخ آن هم می پردازد. در مورد هر شهری از چگونگی تامین آب، سردی و گرمی هوای آن ناحیه، محصولات آن، و میزان آبادانی آن سخن می کوید. میزان آبادانی هر شهر را از "داشتن...
Published 11/06/24
عبقرهود دختر زندانبان را به پندار اینکه طمروسیه است، به همراه خریطینوس و رسولان کشته و سرشان را بر بالای حصار آویخته است و خود را پادشاه خطرش خوانده است. داراب و هرنقالیس سرهای بریده را می بینند و جامه بر تن می درند. اما هرنقالیس همچنان بر آن است که حصار به دست طمروسیه باز خواهد شد. به داراب می گوید من جامه بر تن دریدم ولی دلم نسوخت. این دختر نمی تواند طمروسیه باشد. طمروسیه بدنبال راهی است که به داراب پیامی برساند. زندانبان ملاحی را از دوستانش به خانه می آورد تا پیام را برای داراب ببرد....
Published 11/03/24
نویسنده سرزمینهای پارس را شرح می دهد. پارس را منطقه ای می داند به طول و عرض صد و پنجاه فرسنگ. کار کردن با واحدهای قدیمی سخت است چرا که اندازۀ این واحدها بسته به زمان و مکان متفاوت است. ولی با احتساب شش و دو دهم کیلومتر برای هر فرسنگ، که رقمی است که در حال حاضر بیشتر پذیرفته می شود، ابعاد پارس 930 کیلومتر در طول و عرض می شود. می گوید این منطقه، مربعی است که گوشۀ شمالی آن نزدیک اصفهان است، گوشۀ غربی نزدیک کرمان، گوشۀ جنوبی دریا است در سرزمین کرمان و گوشۀ غربی خوزستان است نزدیک ارجان...
Published 10/30/24
عبقرهود که شاه فصطلیقون را به اشتباه کشته است و داراب را قاتل معرفی کرده است، در صدد است که عنطوشیه، زن فصطلیقون را وادار به قتل رسولان داراب کند. هر بار اتفاقی می افتد و این کار عقب می افتد. عبقرهود به زیارت هیکل می رود و می فهمد که رسولان طمروسیه اند و خریطینوس. حیله ای می چیند و عنطوشیه را هم به دریا می اندازد. بعد با بزرگان قوم صحبت می کند تا او را به شاهی بنشانند. به زندان می رود و به زندانبان می گوید که طمروسیه در زندان است و امشب باید او را بکشیم. زن زندانبان که آگاه می شود، می گوید...
Published 10/27/24
نویسنده تاریخ شاهان ایرانی را به پایان رسانده است و اکنون به دوران پس از اسلام می رسد. می گوید نخستین باری که اعراب وارد ایران شدند در زمان عمر بن خطاب بود که والی عرب در بحرین جزیره ای از ایران را گرفت. عمر فرمان به فتح جزایر دیگر داد. بعد سپاه عرب وارد سرزمین پارس شد. به تدریج به ادرشیر خوره در جنوب شیراز آمدند و بعد جنوب غربی ایران به تصرف درآمد. در برخی از این سرزمینها، حاکمان و مردم با اعراب به مصالحه رسیدند و جزیه دادند و امان گرفتند. با وفات عمر و جانشین شدن عثمان بن عفان، مردم برخی...
Published 10/23/24
فصطلیقون و عبقرهود به زیارت هیکل رفته اند. داراب و هرنقالیس هم به زیارت می روند. وقتی به آنجا می رسند، از کشتیبان فصطلیقون می شنوند که فصطلیقون در آنجا است. صبر می کنند تا صبح شود. فصطلیقون و عبقرهود در زیارتگاه به کمین می نشینند تا داراب را بزنند. عبقرهود را خواب می رباید. در خواب می بیند که داراب به او حمله کرده است. خنجر می زند و فصطلیقون را می کشد. می گریزد و به حصار خطرش می رود. داراب هم ناامید و ناراحت به لشکرگاهش می رود. عبقرهود که به دنبال تخت و تاج است، در خطرش می گوید که داراب...
Published 10/20/24
در این قطعه احوال آخرین پادشاهان ساسانی قبل از فروپاشی ساسانیان شرح داده می شود. آشفتگی احوال ساسانیان در این شرح احوال آشکار است. شیرویه که پدرش اپرویز را کشته بود، بردارانش را هم می کشد. بعد خود به دست بزرگان فارس و سران لشکر کشته می شود. شاه بعدی را شهربراز، که از سران با نفوذ بود ولی نه از خاندان سلطنتی، می کشد و خود با توطئۀ دختر اپرویز کشته می شود. پادشاهی دیگر شاهان که گاهی طفلی بوده اند و یا باز سر ناچاری و نبودن گزینۀ بهتر به پادشاهی رسیده اند، همگی کوتاه مدت است. از بلایای طبیعی...
Published 10/16/24
داراب طمروسیه را که در شمایل مردان است، به کنارۀ دریا برده است تا از راز او سر درآورد که او مرد است تا زن. طمروسیه خود را معرفی می کند. داراب از خوشحالی بیهوش می شود. وقتی بهوش می آید به لشکرگاه می روند و بساط شادمانی می گسترند. برادر فصطلیقون با هدایا به نزد داراب می آید و پیغام می آورد که تو نمی توانی حصار ما را بگیری. این هدایا را بگیر و بازگرد. داراب او را به زندان می افکند. طمروسیه در شمایل حاجب داراب در می آید و به همراه خریطینوس به عنوان رسول به دربار پدرش فصطلیقون می رود. در آنجا...
Published 10/13/24
هرمز پسر انوشیروان از دختر خاقان ترکستان جانشین انوشیروان می شود. گفته می شود که "رعایا را نیکو داشتی اما بزرگان را و مردم اصیل را نتوانستی دید و پیوسته بزرگان را می کشتی... در مدت پادشاهی سیزده هزار کس را از بزرگان کشته بود." گفته این نکته که شاهی به مردم نیکی کند و بزرگان را بکشد، نکته ای قابل تامل است. بزرگان به خاقان متوسل می شوند و او به سمت ایران لشکر می کشد. هرمز سپهسالارش، بهرام چوبین، را به جنگ می فرستد و او خاقان را، و بعد پسر او را می کشد. هرمز از بهرام درخواست جنگ بیشتر می کند...
Published 10/09/24
داراب به جزیرۀ خطرش، سرزمین پدر طمروسیه رسیده است. خطرش حصاری دارد غیر قابل نفوذ. خریطینوس حکیم اسطرلاب داشته است و به داراب گفته است که این جزیره به دست زنی بر او گشاده خواهد شد. زنی که فردا به دربار او می آید. از سوی دیگر طمروسیه و هرنقالیس هم به این جزیره رسیده اند و در پی راهی می گردند که از جنگ جلوگیری کنند. قرار می گذارند که پوشش مردان به دربار داراب بروند و بگویند که طمروسیه پسر پادشاه جزیره است و آمده اند برای صلح. هرنقالیس و طمروسیه به دربار داراب می روند. داراب مشکوک می شود. آنها...
Published 10/06/24
کسری انوشیروان عادل بر تخت می نشیند. او "قاعدۀ نهاد در آیین پادشاهی و لشکر داری و عدل در میان جهانیان کی مانند آن هیچکس از ملوک فرس ننهاده بود." از مهمترین کارهای او از میان برداشتن مزدک و پیروان او بود. او به مزدک علاقه نشان می دهد و از او نسختی می خواهد از مردان او تا آنها را به جای حشم خود به مناصب بگمارد. بعد هم میهمانی ای بزرگ ترتیب می دهد و همه مزدکیان را دعوت می کند. در میان میهمانی خود سر مزدک را می برد و مردانش باقی مزدکیان را می کشند. انوشیروان کارهای دیوانی را سر و سامانی تازه...
Published 10/02/24
زنکلیسا داستان خود را روایت می کند. بعد از به آب انداختن طمروسیه، کشتی دچار طوفان می شود و او به جزیره ای می افتد. دو مار-پری او را می بینند و می فهمند که او همان است که طمروسیه، ناجی فرزند آنها از مار-دیو، را به دریا انداخته است. ماران او را به جزیره ای دیگر می برند و او به دست مردی اسیر می شود و در بازار فروخته می شود و در نهایت به نزد هرنقالیس به امانت سپرده می شود. هرنقالیس وعده می دهد که او را به دست داراب برساند. بعد طمروسیه داستان خود را می گوید. هرنقالیس از شنیدن داستان از هوش می...
Published 09/29/24
داستان دوران یزدجرد نرم، هرمز بن یزدجرد، پیروز بن یزدجرد، بلاش بن پیروز و قباد بن فیروز گفته می شود. پیروز بن یزدجرد چهل سال حکومت کرد و در نهایت به مکر در جنگ کشته شد. در دوران او قحطی ای آمد که هفت سال طول کشید. او خراج از مردم برداشت و مالهای بسیار بذل کرد تا مردم در امان مانند. عمارتهای فراوان از او مانده است از جمله پنجاه فرسنگ دیوار به خجند میان ایران و توران. در دوران قباد مزدک پیدا شد و گفت "این بنی آدم همه از یک پدر و از یک مادرند و مال جهان میان ایشان میراث است اما به فضل قوت و...
Published 09/25/24
طمروسیه یکسال در جزیرۀ داراب می ماند. بر فراز کرسی کندرف از خطرها در امان است. روزی کشتی ای به جزیره می آید. در آن کشتی پیری "نخاس" (برده فروش) هست که کنیزانی را برای فروش می برد. مردان برای تماشا به بالای کرسی کندرف می آیند و طمروسیه را می یابند. بر سر مالکیت او دعوا می شود و پیر نخاس کشته می شود. مردان کنیزان او را تقسیم می کنند و طمروسیه با چهار کنیز بدست مردی می افتد از یونان زمین به نام هرنقالیس. آنها به جزیرۀ سکولنجون در یونان می روند. داراب قصد حمله به جزایر یونان دارد. مردی کنیزی را...
Published 09/22/24
در این قطعه داستان بهرام گور روایت می شود. بهرام در حیره و در دربار مُنذر، امیر عرب" پرورش می یابد. وقتی بزرگ می شود، به دربار پدرش، یزدجرد اثیم، می رود. ولی "آن بدخویی و بدسیرتی از آن پدرش دید، دلش از آن بگرفت" و به حیره باز می گردد. چون پدرش می میرد، بزرگان فاری می گویند بهرام "آداب فرس نداند" و کسری از فرزندان اردشیر بابک را به تخت می نشانند. دعوای پادشاهی بین بهرام و کسری به آنجا انجامید که تاج شاهی را در میان دو شیر شرزه گذاشتند و مسابقه دادند که چه کسی آن را می گیرد. بهرام شیرها را...
Published 09/18/24
طمروسیه داستان زندگی خود را به زنکلیسا می گوید. حسادت زنکلیسا برانگیخته می شود و دستور می دهد که او را در دریا اندازند. ملاحی او را از دریا می گیرد و پناه می دهد و به او لباسهای مردانه می دهد تا شناخته نشود. مطبخ سالار به کشتی ملاح می آید و او را می شناسد ولی به کسی نمی گوید. کشتیها به جزیرۀ کندرف می رسند. کندرف نام عوج بن عنق بوده، غولی که در خانۀ آدم بدنیا آمد و تا زمان موسی زیست. او در این جزیره کرسی ای ساخته بود "مقدار ده هزار گز بالا و دو هزار گز پهنا" زنکلیسا در ابن جزیره طمروسیه را...
Published 09/15/24
داستان شاپوز ذوالاکتاف و جانشینان او در این قطعه روایت می شود. پدر او زمانی که او در شکم مادرش بود، مرد. تاج را بر بالای تخت مادر او گذاشتند. در زمانی که او کودک بود، دست درازیهای همسایگان به ایران اوج گرفت. از جمله همسایگان ایران که در این قطعه نام آنها به کرات ذکر می شود، اعراب هستند که قدرت گرفته اند و به ایران حمله می کنند و تا پارس و خوزستان آمده اند. شاپور به آنها حمله می کند و شکست می دهد. گفته می شود که اسیران را می آورد و "هر دو کتف او بهم می کشیدی و سولاخ می کردی و حلقۀ در هر دو...
Published 09/11/24
مرد آبی طمروسیه را می رباید و او را به جزیره ای برد. پریان و دیوان در این جزیره در کالبد ماران می زیستند. طمروسیه در نبرد بین یک مار سیاه و یک مار سپید به مار سپید یاری می رساند که پری بود در قالب مار پر دار. پدر و مادر آن پری به او می گویند که به او یاری می دهند تا از این جزیره بگریزد. دیوان متوجه می شوند و آنها را دنبال می کنند. طمروسیه به گوشه ای از جزیره می افتد. روزی کشتی های بسیار از آنِ زنکلیسا، زن داراب که به جزیرۀ ملکوت نزد داراب می رود، به جزیره می رسند. زنکلیسا او را می یابد...
Published 09/08/24
داستان حکمروایی شاپور اول و دیگر پادشاهان ساسانی تا زمان شاپور ذوالاکتاف گفته می شود. از امیری از اعراب یاد می شود که در حوالی تکریت قدرت گرفته بود و شاپور برای فتح قلعۀ او لشکر کشید. همچنین از ظهور مانی یاد می شود که "اول کسی کی زندقه نهاد او بود و فتنه در عالم پیدا گشت." مانی به چین رفت و مدتی در آنجا بود. بهرام بن هرمز بن شاپور "از آنجا کی عصبیت او بود در کیش، حیلتها تمام کرد تا مانی زندیق را بدست آورد." ب هرام مجلس مناظره بین مانی و علمای کیش زردشت بر پا کرد و وقتی "مانی مقهور شد" از...
Published 09/04/24
مهراسب که زن آبی را از دست می دهد، عَمَدی می سازد و از جزیره می گریزد. پس از حوادث بسیار به جزیرۀ ملکوت می رسد با ساکنان یک چشم، هر یک به بلندی بیست گز، سرخ موی و زرد روی با بینیهای کلان و زن و مرد همه برهنه با "میزری بر میان بسته"! شاه جزیره مرده است و او را با توصیۀ حکیم سیطاروش که "شاگرد افلاطون حکیم بود" و می توانست از "اختر بلند" رازها را ببیند، به شاهی می نشانند. مهراسب زن شاه قبلی، که خواهر زنکلیسا زن داراب است، را به زنی می گیرد. وقتی که سیطاروش به خواستۀ مهراسب آینده را از مهراسب می...
Published 08/28/24