Description
طمروسیه داستان زندگی خود را به زنکلیسا می گوید. حسادت زنکلیسا برانگیخته می شود و دستور می دهد که او را در دریا اندازند.
ملاحی او را از دریا می گیرد و پناه می دهد و به او لباسهای مردانه می دهد تا شناخته نشود. مطبخ سالار به کشتی ملاح می آید و او را می شناسد ولی به کسی نمی گوید.
کشتیها به جزیرۀ کندرف می رسند. کندرف نام عوج بن عنق بوده، غولی که در خانۀ آدم بدنیا آمد و تا زمان موسی زیست. او در این جزیره کرسی ای ساخته بود "مقدار ده هزار گز بالا و دو هزار گز پهنا"
زنکلیسا در ابن جزیره طمروسیه را در لباس مردان می بیند ولی به حکم "یزدان پاک جلت قدرته" او را به جای نمی آورد. خوان سالار به او می گوید که این شاگرد ملاح است و گنگ و کر است.
طمروسیه از بیم جان در همان جزیره کندرف پنهان می شود تا کشتیها دور شوند.