Description
فصطلیقون و عبقرهود به زیارت هیکل رفته اند. داراب و هرنقالیس هم به زیارت می روند. وقتی به آنجا می رسند، از کشتیبان فصطلیقون می شنوند که فصطلیقون در آنجا است. صبر می کنند تا صبح شود.
فصطلیقون و عبقرهود در زیارتگاه به کمین می نشینند تا داراب را بزنند. عبقرهود را خواب می رباید. در خواب می بیند که داراب به او حمله کرده است. خنجر می زند و فصطلیقون را می کشد. می گریزد و به حصار خطرش می رود. داراب هم ناامید و ناراحت به لشکرگاهش می رود.
عبقرهود که به دنبال تخت و تاج است، در خطرش می گوید که داراب فصطلیقون را کشته است. او به دنبال کشتن طمروسیه و هرنقالیس است که در خطرش اسیرند. خوابی که عنطوشیه زن فصطلیقون دیده است را وارونه تعبیر می کند و او را بر آن می دارد که هزار و چهار صد مرد از سران خطرش را بکشد.