نشست ۱۴۰کارگاه شاهنامه خوانی پادشاهی کسری نوشین روان
Listen now
Description
چو کسری نشست از بر تخت عاج به سر برنهاد آن دل‌افروز تاج بزرگان گیتی شدند انجمن چو بنشست سالار با رای‌زن سر نامداران زبان برگشاد ز دادار نیکی دهش کرد یاد چنین گفت کز کردگار سپهر دل ما پر از آفرین باد و مهر کزویست نیک و بدویست کام ازو مستمندیم وزو شادکام ازویست فرمان و زویست مهر به فرمان اویست بر چرخ مهر ز رای وز تیمار او نگذریم نفس جز به فرمان او نشمریم به تخت مهی بر هر آنکس که داد کند در دل او باشد از داد شاد هر آنکس که اندیشهٔ بد کند به فرجام بد با تن خود کند ز ما هرچ خواهند پاسخ دهیم بخواهش گران روز فرخ نهیم از اندیشهٔ دل کس آگاه نیست به تنگی دل اندر مرا راه نیست اگر پادشا را بود پیشه داد بود بی‌گمان هر کس از داد شاد از امروز کاری به فردا ممان که داند که فردا چه گردد زمان گلستان که امروز باشد به بار تو فردا چنی گل نیاید به کار بدانگه که یابی تن زورمند ز بیماری اندیش و درد و گزند پس زندگی یاد کن روز مرگ چنانیم با مرگ چون باد و برگ هر آنگه که در کار سستی کنی همه رای ناتندرستی کنی چو چیره شود بر دل مرد رشک یکی دردمندی بود بی‌پزشک دل مرد بیکار و بسیار گوی ندارد به نزد کسان آبروی وگر بر خرد چیره گردد هوا نخواهد به دیوانگی بر گوا بکژی تو را راه نزدیکتر سوی راستی راه باریکتر به کاری کزو پیشدستی کنی به آید که کندی و سستی کنی اگر جفت گردد زبان بر دروغ نگیرد ز بخت سپهری فروغ سخن گفتن کژ ز بیچارگیست به بیچارگان بربباید گریست چو برخیزد از خواب شاه از نخست ز دشمن بود ایمن و تندرست خردمند وز خوردنی بی‌نیاز فزونی برین رنج و دردست و آز وگر شاه با داد و بخشایشست جهان پر ز خوبی و آسایشست وگر کژی آرد بداد اندرون کبستش بود خوردن و آب خون هر آنکس که هست اندرین انجمن شنید این برآورده آواز من بدانید و سرتاسر آگاه بید همه ساله با بخت همراه بید که ما تاجداری به سر برده‌ایم بداد و خرد رای پرورده‌ایم ولیکن ز دستور باید شنید بد و نیک بی‌او نیاید پدید هر آنکس که آید بدین بارگاه ببایست کاری نیابند راه نباشم ز دستور همداستان که بر من بپوشد چنین داستان بدرگاه بر کارداران من ز لشکر نبرده سواران من چو روزی بدیشان نداریم تنگ نگه کرد باید بنام و به ننگ همه مردمی باید و راستی نباید به کار اندرون کاستی هر آنکس که باشد از ایرانیان ببندد بدین بارگه برمیان بیابد ز ما گنج و گفتار نرم چو باشد پرستنده با رای و شرم چو بیداد جوید یکی زیردست نباشد خردمند و خسروپرست مکافات باید بدان بد که کرد نباید غم ناجوانمرد خورد شما دل به فرمان یزدان پاک بدارید وز ما مدارید باک که اویست بر پادشا پادشا جهاندار و پ
More Episodes
چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر...
Published 09/23/24
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو...
Published 09/23/24