نشست ۱۳۹کارگاه شاهنامه خوانی -ادامه پادشاهی قباد
Listen now
Description
چنین گفت کسری به پیش گروه به مزدک که ای مرد دانش‌پژوه یکی دین نو ساختی پر زیان نهادی زن و خواسته در میان چه داند پسر کش که باشد پدر پدر همچنین چون شناسد پسر چو مردم سراسر بود در جهان نباشند پیدا کهان و مهان که باشد که جوید در کهتری چگونه توان یافتن مهتری کسی کو مرد جای و چیزش که راست که شد کارجو بنده با شاه راست جهان ز این سخن پاک ویران شود نباید که این بد به ایران شود همه کدخدایند و مزدور کیست همه گنج دارند و گنجور کیست ز دین‌آوران این سخن کس نگفت تو دیوانگی داشتی در نهفت همه مردمان را به دوزخ بری همی کار بد را به بد نشمری چو بشنید گفتار موبد قباد برآشفت و اندر سخن داد داد گرانمایه کسری ورا یار گشت دل مرد بی‌دین پرآزار گشت پرآواز گشت انجمن سر به سر که مزدک مبادا بر تاجور همی‌دارد او دین یزدان تباه مباد اندر این نامور بارگاه از آن دین جهاندار بیزار شد ز کرده سرش پر ز تیمار شد به کسری سپردش همانگاه شاه ابا هرکه او داشت آیین و راه بدو گفت هر کو بر این دین اوست مبادا یکی را به تن مغز و پوست بدان راه بد نامور صدهزار به فرزند گفت آن زمان شهریار که با این سران هرچه خواهی بکن از این پس ز مزدک مگردان سخن به درگاه کسری یکی باغ بود که دیوار او برتر از راغ بود همی گرد بر گرد او کنده کرد مر این مردمان را پراگنده کرد بکشتندشان هم به سان درخت زبر پای و زیرش سرآگنده سخت به مزدک چنین گفت کسری که رو به درگاه باغ گرانمایه شو درختان ببین آنکه هر کس ندید نه از کاردانان پیشین شنید بشد مزدک از باغ و بگشاد در که بیند مگر بر چمن بارور همانگه که دید از تنش رفت هوش برآمد به ناکام زو یک خروش یکی دار فرمود کسری بلند فروهشت از دار پیچان کمند نگون‌بخت را زنده بر دار کرد سر مرد بی‌دین نگون‌سار کرد از آن پس بکشتش به باران تیر تو گر باهشی راه مزدک مگیر بزرگان شدند ایمن از خواسته زن و زاده و باغ آراسته همی‌بود با شرم چندی قباد ز نفرین مزدک همی‌کرد یاد به درویش بخشید بسیار چیز بر آتشکده خلعت افگند نیز ز کسری چنان شاد شد شهریار که شاخش همی گوهر آورد بار از آن پس همه رای با او زدی سخن هرچه گفتی از او بشندی ز شاهیش چون سال شد بر چهل غم روز مرگ اندر آمد به دل یکی نامه بنوشت پس بر حریر بر آن خط شایسته خود بد دبیر نخست آفرین کرد بر دادگر که دارد از او دین و هم زو هنر بباشد همه بی‌گمان هرچه گفت چه بر آشکار و چه اندر نهفت سر پادشاهیش را کس ندید نشد خوار هرکس که او را گزید هر آن کس که بینید خط قباد به جز پند کسری مگیرید یاد به کسری سپردم سزاوار تخت پس از مرگ ما او بود نیک‌بخت که یزدان از این پور خشنود باد دل
More Episodes
چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر...
Published 09/23/24
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو...
Published 09/23/24