Description
به نرسی چنین گفت یک روز شاهکز ایدر برو با نگین و کلاهخراسان ترا دادم آباد کندل زیردستان به ما شاد کننگر تا نباشی به جز دادگرمیاویز چنگ اندرین رهگذرپدر کرد بیداد و پیچد ازانچو مردی برهنه ز باد خزانبفرمود تا خلعتش ساختندگرانمایه گنجی بپرداختندبدو گفت یزدان پناه تو بادسر تخت خورشید گاه تو بادبه رفتن دو هفته درنگ آمدشتنآسان خراسان به چنگ آمدشچو نرسی بشد هفتهای برگذشتدل شاه ز اندیشه پردخته گشتبفرمود تا موبد موبدانبرفت و بیاورد چندی ردانبدو گفت شد کار قیصر درازرسولش همی دیر یابد جوازچه مردست و اندر خرد تا کجاستکه دارد روان از خرد پشت راستبدو گفت موبد انوشه بدیجهاندار و با فره ایزدییکی مرد پیرست با رای و شرمسخن گفتنش چرب و آواز نرمکسی کش فلاطون به دست اوستادخردمند و بادانش و بانژادیکی برمنش بود کامد ز رومکنون خیره گشت اندرین مرز و بومبپژمرد چون لاله در ماه دیتنش خشک و رخساره همرنگ نیهمه کهترانش به کردار میشکه روز شکارش سگ آید به پیشبه کندی و تندی بما ننگریدوزین مرز کس را به کس نشمریدبه موبد چنین گفت بهرام گورکه یزدان دهد فر و دیهیم و زورمرا گر جهاندار پیروز کردشب تیره بر بخت من روز کردیکی قیصر روم و قیصر نژادفریدون ورا تاج بر سر نهادبزرگست وز سلم دارد نژادز شاهان فزونتر به رسم و به دادکنون مردمی کرد و فرزانگیچو خاقان نیامد به دیوانگیورا پیش خوانیم هنگام بارسخن تا چه گوید که آید به کاروزان پس به خوبی فرستمش بازز مردم نیم در جهان بینیازیکی رزم جوید سپاه آورددگر بزم و زرین کلاه آوردمرا ارج ایشان بباید شناختبزرگ آنک با نامداران بساختبرو آفرین کرد موبد به مهرکه شادان بدی تا بگردد سپهر
---
Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/persianliterature/message