نشست ۱۳۱کارگاه شاهنامه خوانی - پادشاهی بهرام گور۴
Listen now
Description
دگر روز چون تاج بفروخت هورجهاندار شد سوی نخچیر گورکمان را به زه بر نهاده سپاهپس لشکر اندر همی رفت شاهچنین گفت هرکو کمان را به دستبمالد گشاید به اندازه شستنباید زدن تیر جز بر سرونکه از سینه پیکانش آید برونیکی پهلوان گفت کای شهریارنگه کن بدین لشکر نامدارکه با کیست زین‌گونه تیر و کمانبداندیش گر مرد نیکی گمانمگر باشد این را گشاد برتکه جاوید بادا سر و افسرتچو تو تیر گیری و شمشیر و گرزازان خسروی فر و بالای برزهمه لشکر از شاه دارند شرمز تیر و کمانشان شود دست نرمچنین داد پاسخ که این ایزدیستکزو بگذری زور بهرام چیستبرانگیخت شبدیز بهرام راهمی تیز کرد او دلارام راچو آمدش هنگام بگشاد شستبر گور را با سرونش ببستهم‌انگاه گور اندر آمد به سربرفتند گردان زرین کمرشگفت اندران زخم او ماندندیکایک برو آفرین خواندندکه کس پر و پیکان تیرش ندیدبه بالای آن گور شد ناپدیدسواران جنگی و مردان کینسراسر برو خواندند آفرینبدو پهلوان گفت کای شهریارمبیناد چشمت بد روزگارسواری تو و ما همه بر خریمهم از خروران در هنر کمتریمبدو گفت شاه این نه تیر منستکه پیروزگر دستگیر منستکرا پشت و یاور جهاندار نیستازو خوارتر در جهان خوار نیستبرانگیخت آن بارکش را ز جایتو گفتی شد آن باره پران هماییکی گور پیش آمدش ماده بودبچه پیش ازو رفته او مانده بودیکی تیغ زد بر میانش سواربدونیم شد گور ناپایداررسیدند نزدیک او مهترانسرافراز و شمشیر زن کهترانچو آن زخم دیدند بر ماده گورخردمند گفت اینت شمشیر و زورمبیناد چشم بد این شاه رانماند به جز بر فلک ماه راسر مهتران جهان زیر اوستفلک زیر پیکان و شمشیر اوستسپاه از پس‌اندر همی تاختندبیابان ز گوران بپرداختندیکی مرد بر گرد لشکر بگشتکه یک تن مباد اندرین پهن دشتکه گوری فروشد به بازارگانبدیشان دهند این همه رایگانز بر کوی با نامداران جزببردند بسیار دیبا و خزبپذرفت و فرمود تا باژ و ساونخواهند اگر چندشان بود تاوازان شهرها هرک درویش بودوگر نانش از کوشش خویش بودز بخشیدن او توانگر شدندبسی نیز با تخت و افسر شدندبه شهر اندر آمد ز نخچیرگاهبکی هفته بد شادمان با سپاهبرفتی خوش‌آواز گوینده‌ایخردمند و درویش جوینده‌ایبگفتی که ای دادخواهندگانبه یزدان پناهید از بندگانکسی کو بخفتست با رنج ماوگر نیستش بهره از گنج مابه میدان خرامید تا شهریارمگر بر شما نوکند روزگاردگر هرک پیرست و بیکار و سستهمان کو جوانست و ناتن درستوگر وام دارد کسی زین گروهشدست از بد وام خواهان ستوهوگر بی‌پدر کودکانند نیزازان کس که دارد بخواهند چیزبود مام کودک نهفته نیازبدوبر گشایم در گنج بازوگر مایه‌داری توانگر بمردبدین مرز ازو کودکان ماند خرد
More Episodes
چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر...
Published 09/23/24
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو...
Published 09/23/24