غزل شمارهٔ ۱۴۱: هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
Listen now
Description
https://youtu.be/T81J0FEVD_0 هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم پرده برانداختی کار به اتمام رفت ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نَبُرد هر که به اَقدام رفت همت سعدی به عشق میل نکردی ولی می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت --- Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/persianliterature/message
More Episodes
چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر...
Published 09/23/24
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو...
Published 09/23/24