نشست ۱۲۸کارگاه شاهنامه خوانی - پادشاهی بهرام گور۱
Listen now
Description
چو بر تخت بنشست بهرام گوربرو آفرین کرد بهرام و هورپرستش گرفت آفریننده راجهاندار و بیدار و بیننده راخداوند پیروزی و برتریخداوند افزونی و کمتریخداوند داد و خداوند رایکزویست گیتی سراسر به پایازان پس چنین گفت کاین تاج و تختازو یافتم کافریدست بختبدو هستم امید و هم زو هراسوزو دارم از نیکویها سپاسشما هم بدو نیز نازش کنیدبکوشید تا عهد او نشکنیدزبان برگشادند ایرانیانکه بستیم ما بندگی را میانکه این تاج بر شاه فرخنده بادهمیشه دل و بخت او زنده بادوزان پس همه آفرین خواندندهمه بر سرش گوهر افشاندندچنین گفت بهرام کای سرکشانز نیک و بد روز دیده نشانهمه بندگانیم و ایزد یکیستپرستش جز او را سزاوار نیستز بد روز بی‌بیم داریمتانبه بدخواه حاجت نیاریمتانبگفت این و از پیش برخاستندبرو آفرین نو آراستندشب تیره بودند با گفت‌وگویچو خورشید بر چرخ بنمود رویبه آرام بنشست بر گاه شاهبرفتند ایرانیان بارخواهچنین گفت بهرام با مهترانکه این نیکنامان و نیک‌اخترانبه یزدان گراییم و رامش کنیمبتازیم و دل زین جهان برکنیمبگفت این و اسپ کیان خواستندکیی بارگاهش بیاراستندسه دیگر چو بنشست بر تخت گفتکه رسم پرستش نباید نهفتبه هستی یزدان گوایی دهیمروان را بدین آشنایی دهیمبهشتست و هم دوزخ و رستخیزز نیک و ز بد نیست راه گریزکسی کو نگرود به روز شمارمر او را تو بادین و دانا مداربه روز چهارم چو بر تخت عاجبسر بر نهاد آن پسندیده تاجچنین گفت کز گنج من یک زماننیم شاد کز مردم شادماننیم خواستار سرای سپنجنه از بازگشتن به تیمار و رنجکه آنست جاوید و این ره‌گذارتو از آز پرهیز و انده مداربه پنجم چنین گفت کز رنج کسنیم شاد تا باشدم دست‌رسبه کوشش بجوییم خرم بهشتخنک آنک جز تخم نیکی نکشتششم گفت بر مردم زیردستمبادا که هرگز بجویم شکستجهان را ز دشمن تن‌آسان کنیمبداندیشگان را هراسان کنیمبه هفتم چو بنشست گفت ای مهانخردمند و بیدار و دیده جهانچو با مردم زفت زفتی کنیمهمی با خردمند جفتی کنیمهرانکس که با ما نسازند گرمبدی بیش ازان بیند او کز پدرمهرانکس که فرمان ما برگزیدغم و درد و رنجش نباید کشیدبه هشتم چو بنشست فرمود شاهجوانوی را خواندن از بارگاهبدو گفت نزدیک هر مهتریبه هر نامداری و هر کشورییکی نامه بنویس با مهر و دادکه بهرام بنشست بر تخت شادخداوند بخشایش و راستیگریزنده از کژی و کاستیکه با فر و برزست و با مهر و دادنگیرد جز از پاک دادار یادپذیرفتم آن را که فرمان بردگناه آن سگالد که درمان برد؟نشستم برین تخت فرخ پدربر آیین طهمورث دادگربه داد از نیاکان فزونی کنمشما را به دین رهنمونی کنمجز از راستی نیست با هرکسیاگر چند ازو کژی آید بسیبران دین زردشت پیغمب
More Episodes
چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر...
Published 09/23/24
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو...
Published 09/23/24