نشست ۱۲۷کارگاه شاهنامه خوان یزدگرد بزه گر
Listen now
Description
ز شاهیش بگذشت چون هفت سالهمه موبدان زو به رنج و وبالسر سال هشتم مه فوردینکه پیدا کند در جهان هور دینیکی کودک آمدش هرمزد روزبه نیک اختر و فال گیتی فروزهم‌آنگه پدر کرد بهرام نامازان کودک خرد شد شادکامبه در بر ستاره‌شمر هرک بودکه شایست گفتار ایشان شنودیکی مایه‌ور بود با فر و هوشسر هندوان بود نامش سروشیکی پارسی بود هشیار نامکه بر چرخ کردی به دانش لگامبفرمود تا پیش شاه آمدندهشیوار و جوینده راه آمدندبه صلاب کردند ز اختر نگاههم از زیچ رومی بجستند راهاز اختر چنان دید خرم نهانکه او شهریاری بود در جهانابر هفت کشور بود پادشاگو شاددل باشد و پارسابرفتند پویان بر شهریارهمان زیچ و صلابها بر کناربگفتند با تاجور یزدگردکه دانش ز هرگونه کردیم گردچنان آمد اندر شمار سپهرکه دارد بدین کودک خرد مهرمر او را بود هفت کشور زمینگرانمایه شاهی بود بافرینز گفتارشان شاد شد شهریارببخشیدشان گوهر شاهوارچو ایشان برفتند زان بارگاهرد و موبد و پاک دستور شاهنشستند و جستند هرگونه رایکه تا چارهٔ آن چه آید به جایگرین کودک خرد خوی پدرنگیرد شو خسروی دادگرگر ایدونک خوی پدر دارد اویهمه بوم زیر و زبر دارد اوینه موبد بود شاد و نه پهلواننه او در جهان شاد روشن‌روانهمه موبدان نزد شاه آمدندگشاده‌دل و نیک‌خواه آمدندبگفتند کاین کودک برمنشز بیغاره دورست و ز سرزنشجهان سربسر زیر فرمان اوستبه هر کشوری باژ و پیمان اوستنگه کن به جایی که دانش بودز داننده کشور به رامش بودز پرمایگان دایگانی گزینکه باشد ز کشور برو آفرینهنر گیرد این شاه خرم نهانز فرمان او شاد گردد جهانچو بشنید زان موبدان یزدگردز کشور فرستادگان کرد گردهم‌انگه فرستاد کسها به رومبه هند و به چین و به آباد بومهمان نامداری سوی تازیانبشد تا ببیند به سود و زیانبه هر سو همی رفت خواننده‌ایکه بهرام را پروراننده‌ایبجوید سخنگوی و دانش‌پذیرسخن‌دان و هر دانشی یادگیربیامد ز هر کشوری موبدیجهاندیده و نیک‌پی بخردیچو یکسر بدان بارگاه آمدندپژوهنده نزدیک شاه آمدندبپرسید بسیار و بنواختشانبه هر برزنی جایگه ساختشانبرفتند نعمان و منذر به شببسی نامداران گرد از عرببزرگان چو در پارس گرد آمدندبر تاجور یزدگرد آمدندهمی گفت هرکس که ما بنده‌ایمسخن بشنویم و سراینده‌ایمکه باید چنین روزگار از مهانکه بایسته فرزند شاه جهانبه بر گیرد و دانش آموزدشدل از تیرگیها بیفروزدشز رومی و هندی و از پارسینجومی و گر مردم هندسیهمه فیلسوفان بسیاردانسخن‌گوی وز مردم کاردانبگفتند هریک به آواز نرمکه ای شاه باداد و با رای و شرمهمه سربسر خاک پای توایمبه دانش همه رهنمای توایمنگر تا پسندت که آید همیوگر سودمندت که
More Episodes
چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ نهان کرد گیسو به زیر زره بزد بر سر...
Published 09/23/24
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو...
Published 09/23/24