Description
به شاهی برو آفرین خواندندهمه مهتران گوهر افشاندندیکی موبدی بود شهرو به نامخردمند و شایسته و شادکامبیامد به کرسی زرین نشستمیان پیش او بندگی را ببستجهان را همی داشت با داد و رایسپه را به هر نیک و بد رهنمایپراگنده گنج و سپاه ورابیاراست ایوان و گاه وراچنین تا برآمد برین پنج سالبرافراخت آن کودک خرد یالنشسته شبی شاه در طیسفونخردمند موبد به پیش اندرونبدانگه که خورشید برگشت زردپدید آمد آن چادر لاژوردخروش آمد از راه اروندرودبه موبد چنین گفت هست این درودچنین گفت موبد بران شاه خردکه ای پاکدل نیک پی شاه گردکنون مرد بازاری و چاره جویز کلبه سوی خانه بنهاد رویچو بر دجله بر یکدگر بگذرندچنین تنگ پل را به پی بسپرندبترسد چنین هرکس از بیم کوسچنین برخروشند چون زخم کوسچنین گفت شاپور با موبدانکه ای پرهنر نامور بخردانپلی دیگر اکنون بباید زدنشدن را یکی راه باز آمدنبدان تا چنین زیردستان ماگر از لشکری در پرستان مابه رفتن نباشند زین سان به رنجدرم داد باید فراوان ز گنجهمه موبدان شاد گشتند سختکه سبز آمد آن نارسیده درختیکی پل بفرمود موبد دگربه فرمان آن کودک تاجورازو شادمان شد دل مادرشبیاورد فرهنگ جویان برشبه زودی به فرهنگ جایی رسیدکز آموزگاران سراندر کشیدچو بر هفت شد رسم میدان نهادهمآورد و هم رسم چوگان نهادبهشتم شد آیین تخت و کلاهتو گفتی کمر بست بهرامشاهتن خویش را از در فخر کردنشستنگه خود به اصطخر کردبر آیین فرخ نیاکان خویشگزیده سرافراز و پاکان خویش
---
Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/persianliterature/message