Description
بپرسید دیگر که دانش کدام
به گیتی که باشیم زو شادکام
چنین گفت کان کو بود بردبار
به نزدیک اومرد بیشرم خوار
دگر گفت کان کو نجوید گزند
ز خوها کدامش بود سودمند
بگفت آنک مغزش نجوشد زخشم
بخوابد بخشم از گنهکار چشم
دگر گفت کان چیست ای هوشمند
که آید خردمند را آن پسند
چنین گفت کان کو بود پر خرد
ندارد غم آن کزو بگذرد
وگر ارجمندی سپارد به خاک
نبندد دل اندر غم و درد پاک
دگر کو ز نادیدنیها امید
چنان بگسلد دل چو از باد بید
دگر گفت بد چیست بر پادشای
کزو تیره گردد دل پارسای
چنین داد پاسخ که بر شهریار
خردمند گوید که آهو چهار
یکی آنک ترسد ز دشمن به جنگ
و دیگر که دارد دل از بخش تنگ
دگر آنک رای خردمند مرد
به یک سو نهد روز ننگ و نبرد
چهارم که باشد سرش پرشتاب
نجوید به کار اندر آرام و خواب
بپرسید دیگر که بی عیب کیست
نکوهیدن آزادگان را بچیست
چنین گفت کین رابه بخشیم راست
که جان وخرد درسخن پادشاست
گرانمایگان را فسون و دروغ
به کژی و بیداد جستن فروغ
میانه بو د مرد کنداوری
نکوهشگر و سر پر از داوری
منش پستی وکام برپادشا
به بیهوده خستن دل پارسا
زبان راندن و دیده بیآب شرم
گزیدن خروش اندر آواز نرم
خردمند مردم که دارد روا
خرد دور کردن ز بهر هوا
بپرسید دیگر یکی هوشمند
که اندرجهان چیست آن بیگزند
چنین داد پاسخ او کز نخست
درپاک یزدان بدانست وجست
کزویت سپاس و بدویت پناه
خداوند روز و شب و هور و ماه
دل خویش راآشکار و نهان
سپردن به فرمان شاه جهان
تن خویشتن پروریدن به ناز
برو سخت بستن در رنج وآز
نگه داشتن مردم خویش را
گسستن تن از رنج درویش را
سپردن به فرهنگ فرزند خرد
که گیتی بنادان نشاید سپرد
چوفرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر
بپرسید دیگر که فرزند راست
به نزد پدر جایگاهش کجاست
چنین داد پاسخ که نزد پدر
گرامی چوجانست فرخ پسر
پس ازمرگ نامش بماند به جای
ازیرا پسرخواندش رهنمای
بپرسید دیگر که ازخواسته
که دانی که دارد دل آراسته
چنین داد پاسخ که مردم به چیز
گرامیست وز چیز خوارست نیز
نخست آنکه یابی بدو آرزوی
ز هستیش پیدا کنی نیکخوی
وگر چون بباید نیاری به کار
همان سنگ وهم گوهر شاهوار
دگر گفت با تاج و نام بلند
کرا خوانی از خسروان سودمند
چنین داد پاسخ کزان شهریار
که ایمن بود مرد پرهیزکار
وز آواز او بدهراسان بود
زمین زیر تختش تن آسان بود
دگر گفت مردم توانگر بچیست
به گیتی پر از رنج و درویش کیست
چنین گفت آنکس که هستش بسند
ببخش خداوند چرخ بلند
کسی را کجا بخت انباز نیست
بدی در جهان بتر از آز نیست
ازو نامداران فروماندند
همه همزبان آفرین خواندند
چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه
نشست از بر تخت پیروز ش