Description
شاه از زال خواست تا با موبدان به گفتگو بنشیند و شاه خود داور و بینندهٔ این گفتگو باشد. موبدان برای سنجش رای و هوش زال برای او شش چیستان گفتند و از او خواستند تا آنها را پاسخ دهد:
۱- آن دوازده درخت سهی که شاداب و با فرّهی روئیدهاند و از هر یک از آن درختها، سی شاخ بر زده و در پارسی، هرگز کم و بیش نگردند چیست؟
۲- آن دو اسب گرانمایهٔ تیز تاز که یکی از آنها سیاه چون دریای قار و دیگری سپید، چون بلور آبدار است؛ و هر دو به شتاب در جنبشاند، لیکن هرگز یکدیگر را نمییابند چیست؟
۳- آن سی سوار که بر شهریار بگذشتند و چون نیک بنگری یکی از آنها کم میشود ولی چون آنها را بشماری، باز هم همان سی سوار باشند چیست؟
۴- آن مرغزار کدام است که آن را پر از سبزه و جویبار بینی، لیک مردی با داس تیز و بزرگی سوی آن مرغزار آید و همهٔ تر و خشکش را با هم بدرود چیست؟
۵- آن دو سرو که همچون نی از میان دریای آب خیز «مواج» سر برآوردهاند که مرغی بر آن آشیانه دارد و روز بر یکی از آنها نشیند و شام بر دیگری؛ و چون از یکی از آنها بپرد، برگ آن خشک میگردد و هر گاه بر دیگری نشیند، بوی مشک میدهد؛ و همیشه یکی از آن دو آبدار و دیگری پژمردهاست، چیست؟
۶- بر کوهساری، شارستانی استوار دیدم، لیک مردم از آن شارستان، به بیابان رفته، خارستانی را برگزیدهاند و در آنجا سرایهایی سر به آسمان برآورده، ساختهاند و هیچ یادی از آن شارستان نمیکنند. تا این که ناگهان زمین لرزهای خیزد و همهٔ آن بر و بوم را نهان میسازد، آن زمان است که دوباره به این شارستان نیازمند میگردند. چرا؟ آن شارستان چیست؟