نود و چهار - شمعِ جمع: سعدی
Listen now
Description
سعدی ‌یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بوده‌ام؟ ‌گفت: مشتاقی به که ملولی.   ‌دیر آمدى اى نگار سرمست ‌زودت ندهیم دامن از دست ‌معشوقه که دیر دیر بینند ‌آخر کم از آن که سیر بینند   ‌شاهد که با رفیقان آید، به جفا کردن آمده است؛ به حکم آنکه از غیرت و مضادّت خالی نباشد.   ‌اِذا جِئتَنی فی رِفقَةٍ لِتَزورَنی ‌وَ اِن جِئتَ فی صلحٍ فَأنتَ مُحارِبٍ   ‌به یک نفس که بر آمیخت یار با اغیار ‌بسی نماند که غیرت وجود من بکشد ‌به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی ‌مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد ‌‌‌لینک های پادکست‌ ‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم ‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌ ‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ معرفی پادکست : پادکست فارسی نظرگاه ‌تماس : [email protected] Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
More Episodes
‌‌‌‌‌نزاری قهستانی ‌راحتِ روح من است، رایحة روحِ راح ‌تا به صباح از مسا، تا به مسا از صباح ‌ساقیِ طاووس‌فر، طوطیِ شکّر شکن ‌مرغِ سَحر را بگو، باز گشاید جِناح ‌خوابِ گران تا به کی؟ خیز! سبک‌مِی بده ‌اهلِ دل از مِی کنند، وقتِ سحر، افتتاح ‌از اَلَمِ حادثات، جز به می البتّه نیست؛ ‌هیچ خلاص و فرج هیچ...
Published 10/31/24
Published 10/31/24
‌‌‌‌مولانا ‌حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو ‌و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو ‌هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن ‌وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو ‌رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها ‌وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو ‌باید که جمله جان شوی تا لایق جانان...
Published 10/30/24