داستان خیاط - قسمت اول
Listen now
Description
یک شب زمستونی، اتوبوس توقف میکنه و زن جوان شیک پوشی از میون مه به آرومی بیرون میاد. زن یک چرخ خیاطی که روی اون کلمه سینگر با رنگ طلایی نوشته شده بود، در دست داره. اون با دیدن شهر، تمام خاطرات بچگیش و بوی خونی که کف کتابخونه ریخته بود رو به یاد میاره. گروهبان به سمت مسافر میاد و میگه: تیلی دانیج؟ اوه خدای من. کسی میدونه که تو برگشتی؟ تیلی میگه: نه. ولی همه به زودی و به وقتش میفهمن.*اولین قسمت از دوگانه ی خلاصه کتاب داستان خیاطکتاب داستان خیاط یکی از بهترین رمان های برگزیده ی استرالیایی و روایتی از عشق و انتقامه
More Episodes
ژیزلِ دل شکسته، با مرد صاحب منصبی به نام ژول دسمار ازدواج میکنه که خوشبختی واقعی رو واسش به ارمغان میاره. در این بین، عاشقی به نام اوگوست دومینکور متوجه میشه که ژیزل رازی داره و پنهانی با مردی به نام فراگوس که رییس گروه اوباش شهر پاریسه و محکوم به اعلام شاقه ست، درارتباطه. بعد از چندبار سوقصد به...
Published 09/11/22
در یکی از شبها، جوان خوش قد و قامت و زیبایی که یونیفرم افسران پیاده نظام رو بر تن داره، با قدم های آروم مثل کسی که به دنبال چیزیه، از کنار دیوار کوچه های منطقه سولی میگذره. در چند قدمی اون، زن جوان و زیبایی که از سر و وضع و لباسهاش معلوم بود نباید از ساکنین این محل باشه، با احتیاط تمام راه میره....
Published 09/08/22