ژان ژاک روسو در سال ۱۷۶۱ میلادی در رمان خود بنام "الوئیز نو"، حال و روز قهرمان جوان رمان، سنپرو، را اینگونه توصیف میکند؛ سنپرو که بهتازگی از روستا مهاجرت کرده، زندگی در کلانشهر را بمثابه "نزاع دائمی گروهها و فرقهها، و جزر و مدّ بیوقفه پیشداوریها و عقاید متخاصم" تجربه میکند. " همگان پیوسته گفتار و کردار خویش را نقض میکنند" و "همه چیز گنگ و مهمل است، اما هیچ چیز تکاندهنده نیست، زیرا همگان به همه چیز عادت کردهاند".
سنپرو پس از اقامتی چندماهه در کلانشهر به معشوقهاش مینویسد؛ "تازه دارم آن حالت مستی و گیجی را حس میکنم که این زندگی پرتنش و متلاطم آدمی را در آن غرق میکند. با این شمار کثیر اشیا و موضوعاتی که از برابر چشمانم میگذرد، رفتهرفته گیج و منگ میشوم. از میان این همه چیزهایی که برایم جذاب است، حتی یکی نیست که دلم را اسیر خود سازد، و با اینحال مجموعه آنها بروی هم احساساتم را چنان تحریک میکند که از یاد میبرم چه هستم و به که تعلق دارم.
برگرفته از کتاب "تجربه مدرنیته" اثر مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور
موسیقی متن؛ "باله فندقشکن" اثر چایکوفسکی
یولیا فرانک، نویسنده معاصر آلمانی، معتقده مقوله ازدواج مثل پنجره ای میمونه که جامع ترین نما از وضعیت روانی انسان معاصر آلمانی رو قاب گرفته: از وضعیت پیچیده زندگی مدرن، از اضطرابهای وجودی فراگیر، از ظرافتهای آسیب پذیر روابط عاطفی آدمها و از تناقضاتی که بین هنجارهای اجتماعی و امیال فردی وجود داره....
تو این اپیزود مروری بر رمان "خروجی بسمت غرب" اثر محسن حمید دارم و کمی درباب اهمیت "حس تعلق" صحبت می کنم Music 1: Ruska, EmperorMusic 2: Morning passages, Philip GlassmUSIC 3: Louder than words, David Gilmour