Description
مهرزاد میرزایی در این نشست دو حکایت دیگر از مناقب اوحدالدین کرمانی برایمان خواند. حکایت دور و دراز و کمی هم ملالآور سی و یکم، داستان یکی از شاگردان خاص شیخ است که هوس تجارت به سرش میزند و به رغم مخالفت پدر و مادرش اصرار میکند که باید به بازرگانی به شهری دور برود. در نهایت با تایید شیخ، همراه با دو غلام و بار اقمشه به استانبول میرود. در استانبول اول عاشق دختر وزیر میشود و برای ازدواج با او مسیحی میشود و بعد از مدتی باز به دین اسلام برمیگردد و علاوه بر زنش، پدرزن و قوم و خویشش را هم مسلمان میکند و با خود به روم برمیگرداند. حکایت بعدی داستان ارادت و سرسپردگی شاه اربیل به شیخ است تا حدی که لشکریان حسادت میکنند و زمانی که کوتوال قلعه خزانه شورش میکنند به سلطان میگویند ما به جنگ نمیرویم و شیخ را بفرست! شیخ هم سلطان را ناامید نمیکند و به همراه سیصد مرید بر در قلعه معتکف میشوند و در نهایت برای کوتوال و یارانش اماننامه میگیرند تا تسلیم شوند