وزیر نستوه (2) | داستان زندگی و سرنوشت دکتر حسین فاطمی
Listen now
Description
امروز، نوزدهم آبان‌ماه | همزمان با سالروز اعدام دکتر حسین فاطمی، قسمت دوم روایت پرالتهاب او منتشر شد! بعد از حدود چهار سال درس خوندن و زندگی تو پاریس، حالا حسین فاطمی به ایران برگشته بود. اون با خودش از پاریس حدود دو هزار جلد کتاب آورده بود و تصمیم داشت تغییرات بزرگی تو فضای روزنامه‌نگاری کشور رقم بزنه. اون که تو اوایل سفرش به فرانسه، مقالاتش رو به نام حسین فاطمی می‌نوشت، حالا تو چند ماه آخر، مقاله‌ها رو با اسم "دکتر" حسین فاطمی امضا میزد...   بسترهای حمایت مالی -       حمایت مالی ریالی، ارزی با مبلغ دلخواه | لینک حمایت  منابع این قسمت -       کتاب زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی -       کتاب دکتر فاطمی از نخستین روز تا واپسین شب -       کتاب نوشته های مخفیگاه و زندان -       کتاب خاطرات و مبارزات دکتر فاطمی -       کتاب گرامافون -       کتاب با مصدق و دکتر فاطمی -       مستند دکتر حسین فاطمی -       مستند حقایقی درباره حسین فاطمی وزیر مصدق -       مستند همه چیز درباره دکتر حسین فاطمی از ابتدا تا اعدامش -       مستند جوانترین وزیر امور خارجه ایران چگونه دستگیر و تیر باران شد  آثار موسیقی این قسمت -       آلبوم به خاطر سنگ فروشی که مرا به تو می رساند | استاد فردین خلعتبری -       آلبوم افکار | استاد کارن همایونفر -       بوی گندم | داریوش رزرو خدمات اسپانسری و همکاری 🤝🏻   ایده پرداز و راوی -       محمدعلی نامه ای | من رو در لینکدین دنبال کنید   پادکست راوکده در شبکه های اجتماعی -       کانال تلگرامی راوکده (جدید!) -       اینستاگرام پادکست راوکده -       وبسایت پادکست راوکده Get bonus content on Patreon Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
More Episodes
Published 11/09/24
امروز جمعه، پنجم اسفند ماه سال 1332. سکوت سنگین و سرمای آخرین روزهای زمستون، میدون تجریش رو تو خودش پیچیده بود، اما تو کوچه‌های سنگفرش کوی رضاییه، یه خونه منتظر اتفاقی بود که قرار بود خیلی چیزها رو تو کشور تغییر بده. تو اون کوچه، صدای فریاد سرگرد مولوی حیاط خونه رو میلرزوند. اون مرتب فریاد میزد...
Published 10/19/24
پدر بزرگش یک مادیان سفید داشت، از اون مادیان های تند و سرکش که سهراب تو خاطراتش چند جا بهش اشاره کرده که حسابی از اون مادیان می ترسیده. کلا سهراب تو بچگی از خیلی چیزا میترسیده. از مادیان سپید پدربزرگ، از مدیر مدرسه، از نزدیک شدن وقت نماز، از قیافه ی عبوس شنبه. چقدر از شنبه ها بیزار بود. خوشبختیش...
Published 09/14/24