Description
داراب به جزیرۀ خطرش، سرزمین پدر طمروسیه رسیده است. خطرش حصاری دارد غیر قابل نفوذ. خریطینوس حکیم اسطرلاب داشته است و به داراب گفته است که این جزیره به دست زنی بر او گشاده خواهد شد. زنی که فردا به دربار او می آید.
از سوی دیگر طمروسیه و هرنقالیس هم به این جزیره رسیده اند و در پی راهی می گردند که از جنگ جلوگیری کنند. قرار می گذارند که پوشش مردان به دربار داراب بروند و بگویند که طمروسیه پسر پادشاه جزیره است و آمده اند برای صلح.
هرنقالیس و طمروسیه به دربار داراب می روند. داراب مشکوک می شود. آنها را نگاه می دارد تا از سر آنها آگاه شود. خریطینوس اصرار می کند که آنچه گفته است درست است و زنی به دیدار آنها آمده است. روز بعد قرار می شود که داراب طمروسیه را به دریا ببرد و ببیند که او مرد است یا زن. هرنقالیس هم اسطرلاب می افکند و از قرار آنها آگاه می شود.
داراب و طمروسیه سوار بر کشتی راهی دریا می شوند و خریطینوس و هرنقالیس هم به شراب مشغول می شوند.