روزها در راه | فصل سوم ـ قسمت ۴۱ ـ برای نجات دخترها، باز خرید آن‌ها
Listen now
Description
قسمت ۴۱  | برای نجات دخترها، باز خرید آن‌ها من هم به فکر ایران افتادم.به فکر کوه و آفتاب. کوهی که می‌خواست به آفتاب برسد و آفتابی که روی کوه لمیده بود و هوس عشقبازی در کوه که آنوقت‌ها همیشه سر می‌کشید و ناچار همیشه سرکوب می‌شد.عشقبازی در سبکی آفتاب و سنگینی کوه؛ در شفافیت نور و  کدری سنگ و در آمیختن با هر دو و از یاد بردن خود و یکی شدن با آن‌ها؛ روی بلندی، در پناه و تکیه به استواری کوهستان و پیش چشم، افق دوردست تا آنسوی صحرا. چه ایران با فراز و فرود و سنگین و سبکی! نورش را از فرط روشنی می‌توان لمس کرد و‌کوهش از فرط سنگبارگی کوه‌تر از کوه است. 03:26  نامه محرمانه04:25  جشن پایان سال05:18  آوارگی07:35  آن شادی مطمئن10:30  زباله دانی تاریخ12:41  رفتن و ماندن توأمان18:06  دلم برای ایران می‌سوزد21:43  روزنه امید22:56  سرداب هزار پله25:31  شله قلمکار واقعی __________   لينك حمايت مالى  پادكست روزها در راه  اینستاگرام روزها در راه  تلگرام روزها در راه توئيتر روزها در راه
More Episodes
قسمت ۶۲ | روشنایی و‌بلندی جوان که بودم به قصد فتح دنیا از خواب بیدار می‌شدم. اما حالا… . جوان که بودم می‌خواستم «عالمی از نو و آدمی دیگر بسازم» اما حالا… آیا می‌توان بی‌عدالتی، گرایش بی‌اختیار به تجاوز را که انگار در سرشت ماست، تجاوز به خود، دیگری و جهان را چاره کرد؟ آز به قول آن بزرگ بی‌مانند،...
Published 10/27/24
Published 10/27/24
قسمت ۶۱ | پیکرمند در کلمه دلم نمی‌خواست بیدار شوم. دلم می‌خواست در خواب می‌مردم. گناه کیست این توفان و گردبادی که به جان ما می‌افتد و جز ویرانی و پریشانی چیزی باقی‌ نمی‌گذارد؟ از سوتفاهم است که خوبی، بدی و مهربانی، نفرت جلوه می‌کند؟ تقصیر زبان است که وسیله پیوند و تفاهم نیست و هر حرفی به ضد معنای...
Published 09/28/24