روزها در راه | فصل سوم ـ قسمت ۴۱ ـ برای نجات دخترها، باز خرید آنها
Description
قسمت ۴۱ | برای نجات دخترها، باز خرید آنها
من هم به فکر ایران افتادم.به فکر کوه و آفتاب. کوهی که میخواست به آفتاب برسد و آفتابی که روی کوه لمیده بود و هوس عشقبازی در کوه که آنوقتها همیشه سر میکشید و ناچار همیشه سرکوب میشد.عشقبازی در سبکی آفتاب و سنگینی کوه؛ در شفافیت نور و کدری سنگ و در آمیختن با هر دو و از یاد بردن خود و یکی شدن با آنها؛ روی بلندی، در پناه و تکیه به استواری کوهستان و پیش چشم، افق دوردست تا آنسوی صحرا. چه ایران با فراز و فرود و سنگین و سبکی! نورش را از فرط روشنی میتوان لمس کرد وکوهش از فرط سنگبارگی کوهتر از کوه است.
03:26 نامه محرمانه04:25 جشن پایان سال05:18 آوارگی07:35 آن شادی مطمئن10:30 زباله دانی تاریخ12:41 رفتن و ماندن توأمان18:06 دلم برای ایران میسوزد21:43 روزنه امید22:56 سرداب هزار پله25:31 شله قلمکار واقعی
__________
لينك حمايت مالى پادكست روزها در راه
اینستاگرام روزها در راه
تلگرام روزها در راه
توئيتر روزها در راه
قسمت ۵۷ | لاکپشتِ پیر
نیما دیشب مرد. دو بعد از نیمهشب. ساعت دو و ده دقیقه بود که درِ خانه را سخت کوبیدند. خیال کردم میرآب آمده است آب بدهد، ولی صدای دختر کلفَتِشان که از پشت در بلند شد، داد میزد که قضیه از چه قرار است. وقتی رسیدم، زنش چشمهایش را هم بسته بود. عر میزد. به زحمت او را به اطاق...
Published 01/18/24
قسمت ۵۶ | نالهٔ مرغ سحر
اندیشهی تجدد و امید به دگرگونی اجتماعی، که انقلاب مشروطیت پیامد و خود بزرگترین انگیزهٔ آن بود، پس از نخستین جنگ جهانی و در چند سال کوتاه غروب قاجاریه و طلوع پهلوی ـ در فرهنگ ما نیز مانند سیاست ـ تحولی ناگهانی و ژرف پدید آورد. در این زمینه میتوان عوض شدن نقش اجتماعی شاعر...
Published 12/19/23