رعد و برق
Listen now
Description
در آن گوشه، زير، چادر زيرفون شكوفان، بوي خوشي به مشام مي رسيد. مه غليظي كه تا به آسمان بلند شده بود، شب را در خود پيچانده بود، وقتي آخرين ستاره از ديد پنهان شد، باد كور و گنگ كه صورتش را با دستهايش پوشانده بود، پايين آمد. باد در ميان خيابان مي گشت...   نویسنده: ولاديمير ولاديميرويچ نابوكوف مترجم و گوینده: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24