در چند قدمی آسمان-1
Listen now
Description
راینا تازگی ها زیاد دلتنگی پدربزرگش را می کرد.  ولی حالا دیگه حتی نمی توانست توی ماشین بپرد و بعد از چند ساعت رانندگی خودش را توی حیاط زیبای پدربزرگ زیر آن درخت تنومند پبدا کند. پدر بزرگ همیشه می گفت خودت باید بتونی سکوت بکنی. نویسنده: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24