در چند قدمی آسمان -5
Listen now
Description
بزرگترين بهانه، نه، نه، بزرگترين ترسم از تماس با آدونیس اين بود كه با شنيدن صدايش جا خالي كنم و... بالاخره تصمیم گرفتم به او زنگ بزنم. با دستهايي يخ زده از ترس و نگراني و هيجان و شوق گوشي را برداشتم. چند لحظه بعد كه صداي گرم آدونیس توي گوشي پيچيد كم مانده بود قبل از اينكه جادو بشوم گوشی را بندازم و پا به فرار بگذارم! نویسنده: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24