در چند قدمی آسمان - 7
Listen now
Description
نگاهي به ساعت انداختم و بخودم گفتم تا توي اين چاله چيزي پيدا نكنم بر نمي گردم! تيك تيك ساعت بلند شده بود و هي خبر از پايان وقت و پايان اميد من مي داد كه يكدفعه دستم به چيزي سفت تر از خاك خورد! آدونیس نيز در همان نزديكي مشغول بود. نفس در سينه حبس كردم و با قلم مو خاكها را از روي آن كنار زدم و چند دقيقه بعد حدوداً سه چهارم يك كاسه خيلي قديمي توي دستم بود! اما حيف، حيف كه كامل نبود! نویسنده: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24