غزل شماره ۰۲۶
زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست
پيرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نيمشب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين
گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقی را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود (نبود)...
Published 05/01/24