چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست ۰۲۲
Listen now
Description
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‌شناس نه‌ای جان من خطا اين جاست سرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيد تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته‌دل ندانم کيست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرب بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست نخفته‌ام ز خيالی که می‌پزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست چنين که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشوييد حق به دست شماست از آن به دير مغانم عزيز می‌دارند که آتشی که نميرد، هميشه در دل ماست چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند فضای سينه حافظ هنوز پر ز صداست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
More Episodes
غزل نمره ۰۳۸ مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست می‌رفت خيال تو ز چشم من و می‌گفت هيهات از اين گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت از دولت هجر...
Published 05/19/24
Published 05/19/24
غزل نمره ۰۳۷ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان حسن مطلع بيا که قصر امل سخت سست بنيادست (واج‌آرایی س) بيار باده که بنياد عمر بر بادست (واج‌آرایی ب) غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست (امثال سائره) داشتن بدون احساس مالکیت چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه...
Published 05/18/24