یکی بود یکی نبود: قسمت هشتم - حسن کچل
Listen now
Description
مردی شیپورزن بود، آقای شیپورچی تو میدون مشق، شیپور ایست خبر دار می زد اما شبا توی خونه اش واسه اهل خونه آهنگ حال دار می زد. چرا؟ چونکه زنش بی بی خانم حامله بود. آقا شیپورزنه آرزو می کرد که زنش پسر بزاد، پسری کاکل زری. اما از بخت بدش پسره بی کاکل شد. سر نگو آینه بگو، بعدش چطور شد؟ داستان را دنبال كنيد.
More Episodes
آقا بودوقک، پسربازيگوش، روزی در منقار يك پليكان به شهر موسيقی می رود. او در سالن كنسرت آن شهر همراه قورباغه‌اش گير می افتد اما....
Published 07/30/20
در يک سرزمين دور شاهی زندگي می‌كرد كه بايد هر روز لباسی نو برايش مي دوختند تا اينكه....ديگر لباسی در كار نبود. چي شد؟ داستان رو گوش کنید..
Published 07/23/20
هارك پير جنگلبان است. همه عمر او در طبيعت و در كنار پرندگان گذشته؛حالا مرگ از راه رسيده. ولي او با مرگ نمي رود. چرا؟ قصه او را با ما بشنويد.
Published 07/16/20