قسمت 7 - یک عصر شاد و خاطره‌انگیز
Listen now
Description
وقتی الهام دوست تازه‌ام که با هم درباره تربیت بچه‌هایمان حرف می‌زدیم گفت که چند سال قبل به همراه شوهرش، ابراهیم، بهائی شده‌اند، ضربه‌ای برایم بود. من چیز زیادی درباره بهائی‌ها و بهائیت نمی‌دانستم، علاقه‌ای هم به آن نداشتم، اما حرف‌های الهام درباره تربیت بچه‌ها برایم خیلی مهم بود، چون خیلی درباره آینده دخترم، شانیا، نگران بودم.
More Episodes
چه اتفاقات جالب و هیجان انگیزی در این چند ماهه افتاده بود نیلی که پیش دبستانی را با حسادت ورزیدن و آزار و اذیت شانیا شروع کرده بود، به چه دختر ماه و با ادبی تبدیل شده بود شاید هم بهتر است بگویم خوش اخلاقی و مودب بودن را در خودش کشف کرده بود. هر وقت به جمع سه نفره شانیا و سارا و نیلی نگاه می‌کردم...
Published 11/10/22
با این که همه چیز را از قبل به دقت آماده کرده بودم، باز هم دلشوره داشتم. به خصوص که قرار شده بود من برای اولین بار اداره جمع را به عهده بگیرم و این، با اولین باری که قرار بود بابای نیلی در جمع شرکت کند، هم زمان شده بود. نیلی همان دختری بود که ماه‌ها بود سوء رفتارش همه ما را درگیر خود کرده بود....
Published 11/03/22