Episodes
غزل شماره ۰۲۶ زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست پيرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نيم‌شب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست عاشقی را که چنين باده شبگير دهند کافر عشق بود گر نشود (نبود) باده‌پرست برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مست خنده جام می و زلف گره‌گير (چو زنجیر) نگار...
Published 05/01/24
Published 05/01/24
غزل شماره ۰۲۵ شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببين که جام زجاجي چه طرفه‌اش بشکست بيار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست مقام عيش ميسر نمی‌شود بی رنج بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش می‌باش که نيستی‌ست سرانجام هر کمال که هست شکوه آصفی و اسب باد و منطق...
Published 04/30/24
غزل شماره ۰۲۴ مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانه‌کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يک‌سره بر هرچه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور آنجا نااميد از در رحمت مشو ای باده‌پرست بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمن‌آرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت) يعنی از وصل تواش نيست...
Published 04/29/24
خيال روی تو در هر طريق همره ماست نسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماست به رغم مدعيانی که منع عشق کنند جمال چهره‌ی تو حجت موجه ماست ببين که سيب زنخدان تو چه می‌گويد هزار يوسف مصری فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پريشان و دست کوته ماست به حاجب در خلوت‌سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است هميشه در نظر خاطر مرفه ماست اگر به سالی (سائلی) حافظ دری زند بگشای که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست Support this podcast at —...
Published 04/28/24
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‌شناس نه‌ای جان من خطا اين جاست سرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيد تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته‌دل ندانم کيست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرب بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست نخفته‌ام ز خيالی که می‌پزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست چنين که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشوييد حق به دست شماست از آن به...
Published 04/27/24
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست مست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت به تماشای تو آشوب قيامت برخاست حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت...
Published 04/24/24
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می‌بايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطاست باده‌نوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق آن که او عالم سر است بدين حال گواست فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم)...
Published 04/23/24
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و...
Published 04/22/24
ساقيا آمدن عيد مبارک بادت وان مواعيد که کردی مرواد از يادت در شگفتم که در اين مدت ايام فراق برگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل می‌دادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادت Support this podcast...
Published 04/21/24
سينه‌ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع) دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز من‌اند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم...
Published 04/20/24
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت بنفشه طره مفتول خود گره مي زد صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردند سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت من از ورع می و مطرب...
Published 04/17/24
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست است شرابت تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه کند راي صوابت هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا که بلند است جنابت تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل باري به غلط صرف شد ايام شبابت دور است سر آب در اين باديه هش دار...
Published 04/16/24
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب مي نمايد عکس مي در رنگ روي مه‌وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان...
Published 04/15/24
مي دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح يا اصحاب مي چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام يا احباب مي وزد از چمن نسيم بهشت هان بنوشيد دم به دم مي ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشين درياب در ميخانه بسته اند دگر افتتح يا مفتح الابواب اين چنين موسمي عجب باشد که ببندند ميکده به شتاب لب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سينه هاي کباب بر رخ ساقي پري پيکر همچو حافظ بنوش باده ناب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Published 04/14/24
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شما آب روي خوبي از چاه زنخدان شما عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد يا برآيد چيست فرمان شما کس به دور نرگست طرفي نبست از عافيت به که نفروشند مستوري به مستان شما بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر زان که زد بر ديده آبي روي رخشان شما با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته اي بو که بويي بشنويم از خاک بستان شما عمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جم گر چه جام ما نشد پرمي به دوران شما دل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيد زينهار اي دوستان جان من و جان شما کي دهد دست اين غرض...
Published 04/13/24
ساقي به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما اي باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي بري خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستي زمام ما ترسم که صرفه اي نبرد روز...
Published 04/10/24
دوش از مسجد سوي ميخانه می‌شد پير ما چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون روي سوي خانه خمار دارد پير ما در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما ...
Published 04/09/24
رونق عهد شباب است دگر بستان را مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش خاکروب در ميخانه کنم مژگان را اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ترسم اين قوم که بر دردکشان مي خندند در سر کار خرابات کنند ايمان را يار مردان خدا باش که در کشتي نوح هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را هر که را خوابگه آخر...
Published 04/08/24
ساقيا برخيز و درده جام را خاک بر سر کن غم ايام را ساغر مي بر کفم نه تا ز بر برکشم اين دلق ازرق فام را گر چه بدناميست نزد عاقلان ما نمي خواهيم ننگ و نام را باده درده چند از اين باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سينه نالان من سوخت اين افسردگان خام را محرم راز دل شيداي خود کس نمي بينم ز خاص و عام را با دلارامي مرا خاطر خوش است کز دلم يک باره برد آرام را ننگرد ديگر به سرو اندر چمن هر که ديد آن سرو سيم اندام را صبر کن حافظ به سختي روز و شب عاقبت روزي بيابي کام را Support...
Published 04/07/24
صوفي بيا که آينه صافيست جام را تا بنگري صفاي مي لعل فام را راز درون پرده ز رندان مست پرس کاين حال نيست زاهد عالي مقام را عنقا شکار کس نشود دام بازچين کان جا هميشه باد به دست است دام را در بزم دور يک دو قدح درکش و برو يعني طمع مدار وصال دوام را اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دارالسلام را ما را بر آستان تو بس حق خدمت است اي خواجه بازبين به ترحم غلام را حافظ مريد جام مي است اي صبا برو وز بنده بندگي برسان شيخ جام را...
Published 04/06/24
به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي تو از اين چه سود داري که نمي کني مدارا همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي به پيام آشنايان بنوازد آشنا را چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را به خدا که جرعه اي ده تو به حافظ سحرخيز که دعاي صبحگاهي اثري کند شما...
Published 04/03/24
صفحه‌ی یوتوب آقای اسدی دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را  دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا  کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز  باشد که بازبينيم ديدار آشنا را  ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون  نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا  در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل  هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا  اي صاحب کرامت شکرانه سلامت  روزي تفقدي کن درويش بي نوا را  آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است  با دوستان مروت با دشمنان مدارا  در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند  گر تو نمي پسندي تغيير...
Published 04/02/24
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدي نکند طوطي شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل که پرسشي نکني عندليب شيدا را به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست سهي قدان سيه چشم ماه سيما را چو با حبيب نشيني و باده پيمايي به ياد دار محبان بادپيما را جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره...
Published 04/01/24
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم جواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا را نصيحت گوش کن جانا که از جان...
Published 03/31/24