دکلمه شعرِ حدیثِ آشنایی
Listen now
Description
اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام درون سینه،  قصه ی این  آشفتگی بنهفته ام ز شرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم ، چگونه از برابر تو بگذرم من نه می دهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من اگر چه عمری ای سیه مو چون موی توآشفته ام درون سینه ،  قصه ی این آشفتگی بنهفته ام دل را به مهرت وعده دادم دیدم دیوانه تر شد گفتم حدیث آشنایی دیدم بیگانه تر شد بادل نگویم دیگر این افسانه ها را باور ندارد قصه ی مهر و وفا را مگر تو از برای دل قصه ی وفا بگویی به قصه چون شد  آشنا  ، غصه ی مرا بگویی اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام درون سینه قصه ی این آشفتگی بنهفته ام ز شرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم چگونه از برابر تو بگذرم ، من نه می دهد دلم رضا که بگذرم ، ز عشقت نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من...
More Episodes
نمیدانم سکوت در گستره ی این جهانِ پهناور چه معنایی دارد! امّا می دانم همه به یک اندازه تجربه اش نمی کنند... درختِ آزاد خانه ی مادربزرگ پُر میشود از هیاهویِ برگ ها... امّا درختِ کناری درختِ سبزِ سرو، گویی در سکوتی ابدیست... نمیدانم سکوتش به چه معناست؟! اما این را به خوبی میدانم در هر سکوتی...
Published 03/13/21
Published 03/13/21
متن از آرمان رنجبران
Published 01/15/21