Description
هیچ صدایی نمیاد
فقط صدای قلبمُ میشنوم
بوم بوم بوم ...
انگار میخواد بگه
حرف حرفِ خودشه!
حالا که همه جا تاریکِ
حالا که هیچیُ نمیبینی
حالا که هیچ صدایی نمیاد
حرف حرفِ منِ
باید با من بیاای
...
آره همینطوری با خودش میبرتت هرجا که بخواد!
حالا یا پُرِ غمِ و میبرتت تو گذشته ها
اونجا ها که نباید باشی
زیرِ یه عالمه واژه ی خاک خورده
خاکشونُ میتِکونه و چشاتُ پُر میکنه از گرده ی خاطره...
و میشه همون روزا که به قولِ معروف گفتنی از دنده ی چپ پامیشیم!
یا لباش میخنده و میبرتت یه جایی که حالتون بهتر شه
مثلاً یه دور میره اسکاتلند
توی اون خونه حُبابیا
با نورِ بنفش و سبزِ شفقِ قطبی آشنات میکنه
تو رو تو شفافیتِ اون خونه ها رها میکنه...
و میشه همون روزایی که میگن صبح میشه این شب!
میشه همون صبح معروفِ که چشات میدرخشه از نورِ خورشید
خلاصه که من میگم همش دستِ اون قلبِ لعنتیِ!