مچاله شده روی زمین نشسته بودم، در پیشگاه خدا میلرزیدم. دو هفته از پذیرش
ِ خداوندم گذشته بود، در حال شیون، منِمن کنان با لبهای لرزان، تالش میکردم از او
خواهش کنم.
»خدایا، چرا ...؟« ولی نمیتوانستم واژههایم را در قالب جملهای به زبان بیاورم. بیاختیار
می لرزیدم.
Published 11/26/22