زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست ۰۷۱
Listen now
Description
«««««می‌بهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۱ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست هر چه گويد در حق ما جای هيچ اکراه نيست در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست در (بر) صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند عرصه‌ی شطرنج رندان را مجال شاه نيست چيست اين سقف بلند (استاده‌ی) ساده‌ی بسيارنقش؟ زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست اين چه استغناست يا رب وين چه قادر (حاکم) حکمت است کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست صاحب ديوان ما گويی نمی‌داند حساب کاندر اين طغرا نشان حسبة لله نيست هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست بر در ميخانه رفتن کار يک‌رنگان بود خودفروشان را به کوی می‌فروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست بنده‌ی پير خراباتم که لطفش دايم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی (همتی‌ست) مشربی‌ست عاشق دردی‌کش اندربند مال و جاه نيست Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
More Episodes
«««««می‌بهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۲ مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بحری‌ست بحر عشق، که هيچش کناره نيست آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نيست هر (دم) گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود در کار خير، حاجت هيچ استخاره نيست ما را ز (به) منع عقل مترسان و می بيار کان شحنه در ولايت ما، هيچ کاره نيست...
Published 07/06/24
Published 07/06/24
«««««می‌بهـا»»»»» غزل نمره ۰۷۰ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان مردم ديده‌ی ما، جز به رخت ناظر نيست دل سرگشته‌ی ما، غير تو را ذاکر نيست اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد گر چه از خون دل ريش، دمی طاهر نيست بسته‌ی دام و قفس باد چو مرغ وحشی طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد...
Published 07/02/24