موج-1
Listen now
Description
...يا من چشمهايم خسته شده يا حروف واقعاً دارند  جابجا مي شوند! اتفاق عجيبي داشت مي افتاد.  هر شب تا دير وقت كار مي كردم و عادت به  شب زنده داري هاي  كاري داشتم.  لحظات پر سكوت شب  راحت تر  مرا در خود غرق مي كرد. چشمانم را براي چند لحظه بستم تا كمي از خستگي آنها كاسته شود... نویسنده: فرنگیس آریان پور کارگردان موزیکال: آناستاسیا دمیتریونا
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24