باد
Listen now
Description
... يوري آندريويچ و مارينا در يك روز گرم تابستان سري به دوستان قديمي يوري آندرويچ زدند. پس از چند دقيقه ماندن در اتاق كوچكي كه كم كم داشت با دود سيگار پر مي شد، مارينا بچه ها را برداشت و آنجا را ترك كرد تا مردها بتوانند در كمال آرامش و رخوت تابستاني با هم درددل كنند... نویسنده:  بوریس پاسترناک مترجم: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24