قطعه‌ای از رمان دکتر ژیواگو
Listen now
Description
...لاريسا فدورونا، نه برادرم و نه من هرگز گمان نبرديم كه چيز غيرعادي اي ممكن است در اين اتاق اتفاق افتاده باشد. من گاهي او را مي ديدم ولي هرگز فكر نمي كردم كه نام او ممكن است روزي با مسائل خانوادگي آميخته شود. مرا عفو كنيد،  شايد من سخنان شما را درست نشنيده باشم، شما گفتيد فقط به دلیل يك حركت زبان بود كه به طرف او شليك كردند. شما مسلماٌ مي دانيد كه مي گويند او خودكشي كرده است؟   نویسنده:  بوریس پاسترناک مترجم: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24