“مينوئت”
Listen now
Description
دهساله بودم كه به خانه پدر بزرگ  كه در شهر ولاديمير زندگي مي كرد رفتم.  پاركي در آنجا بود كه يك قرن عمر داشت، بركه هاي زيباي زيادي در پارك بودند و خانه كاخ مانند قديمي كه 14 تا اتاق داشت اين منظره را تكميل مي كرد. نویسنده: والري ياكولويچ  بروسوف مترجم: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24