Description
بالاخره اتفاق افتاد. سرنوشت
من تعیین شد، آنهم به طور غیرمنتظره ای. تمام شب خوابم نبرد. چهره والودیا جلوی چشمم بود و التماس و عجز و ناله هایش مثل کابوس وحشتناکی مرا تا صبح دنبال می کرد.
صبح با چنان دلتنگی ای از جا بلند شدم که نیرویی برایم باقی نگذاشته بود...
نویسنده: والري ياكولويچ بروسوف
مترجم: فرنگیس آریان پور