Description
چند هفته بعد، کارال به فروشگاه مركزي شهر رفت تا هم گردشی کرده باشد و هم اگر چیز چشمگیری دید به خودش هدیه کند تا شاید از این کسلی نجات یابد. در قسمت شالهاي نازك كشميري دنبال چيزي مي گشت كه چشمگير باشد. جلوي آينه ايستاده و داشت سومين شال را امتحان مي كرد كه ببيند بهش مي آيد يا نه كه عكس مورتیس توي آينه افتاد و دست او همانطور در هوا بی حرکت ماند...
نویسنده: فرنگیس آریان پور