« مرگ كارپرداز»
Listen now
Description
زن خانه دار  نان را بريد. نه آن زن خانه دار و نه كلبه بخاطرم نمانده است، تنها چيزي كه به يادم است دستهاي او و  تكه‌هاي دراز هلال مانند نان برشته  است. و كوزه كوچكي كه روي آن  كلهاي سبز نقاشي شده بود با خامه غليظ و شيري رنگ...   نویسنده: دانيئل آلكساندرويچ گرانين مترجم و گوینده: فرنگیس آریان پور
More Episodes
لانا تمام روز را در آن شهر گذراند، به موزه‌ رفت و به مغازه‌ها سر کشید، روی نیمکت کوچکی در پارک نزدیک فواره مینیاتوری نشست و بین خانه‌های کوچک و مغازه‌ها راه رفت تا اینکه یکی یکی درها بسته شدند و چراغ های آنسوی پنجره‌ها روشن شدند. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/15/24
Published 08/15/24
لانا نگاهی به ساعتش انداخت. زمان مناسبی برای یک میان وعده سبک بود. از جا بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد. آن طرف باغ یک کافه کوچک قرار داشت. عطر خوش قهوه او را به سمت خود کشاند. احساس خستگی خوشایندی می کرد. نویسنده: فرنگیس آریان پور
Published 08/08/24