ما دو تا فرق داشتیم. هنوز هم فرق داریم. هر جا ما را میبینند، حرفی در مورد ما یا علیه ما میگویند. هنوز شوهر نکردهایم. بچههای قریه را یا ما انتخاب نمیکنیم یا آنها ما را نمیگیرند. دیگرانی هم اگر گاهی آمدند، ما جواب کردیم که درس میخواهیم بخوانیم. حال خانواده میگوید که «قصه درس مفت» شد؛ اما...
Published 04/25/24
بعد از آن طالبان همهجا را گرفتند. اولین کارشان هم بسته کردن مکاتب بود. با این کارشان، تمام رویاهای دختران افغانستان باد شد و به هوا رفت و من دانستم که دیگر این خاک وطن نمیشود. طالبان تمام شهر ما را گرفتند. مکتب را که برایم همچو بهشت بود، از من دزدیدند و رویاهایم را با خاک یکسان کردند. ما...
Published 04/04/24
بعد از ظهر بود. نمیدانم چرا همیشه بعد از ظهرها اینقدر برایم دلگیر است. نمیتوانم در خانه بمانم؛ چون حس خفقان دارم. از سویی، نمیتوانم بدون ترس و دلهره خانه را ترک کنم، چون از طالبان میترسم. آنها بارها مرا به خاطر بیرون رفتن با شوهرم تهدید و تحقیر کردهاند. آن روز اما دلم بهشدت گرفته بود، ولی...
Published 03/28/24