سخن زن/۱۵: زنده‌گی در سایه وحشت؛ لبخند پر‌رذالت طالبان در حین بازجویی آرامشم را گرفت
Listen now
Description
بعد از ظهر بود. نمی‌دانم چرا همیشه بعد از ظهرها این‌قدر برایم دلگیر است. نمی‌توانم در خانه بمانم؛ چون حس خفقان دارم. از سویی، نمی‌توانم بدون ترس و دلهره خانه را ترک کنم، چون از طالبان می‌ترسم. آن‌ها بارها مرا به خاطر بیرون رفتن با شوهرم تهدید و تحقیر کرده‌اند. آن روز اما دلم به‌شدت گرفته بود، ولی تنها بیرون رفتن برایم بیش‌تر ترسناک بود. برای همین از شوهرم خواستم با من و پسرم بیرون برویم. همان‌طوری که سه‌نفره جاده را پرسه می‌زدیم و از زنده‌گی پر از دغدغه و آینده فرزندم با هم صحبت می‌کردیم، ناگهان موتری با سرعت زیاد به سمت ما آمد. کنار ما که رسید، توقف کرد. با دیدن سرنشینان آن موتر که هر کدام با سر و وضع ژولیده و موهای دراز چهارچشمه به سمت ما نگاه می‌کرد، فهمیدم که جنگ‌جویان طالبان هستند.
More Episodes
ما دو تا فرق داشتیم. هنوز هم فرق داریم. هر جا ما را می‌بینند، حرفی در مورد ما یا علیه ما می‌گویند. هنوز شوهر نکرده‌ایم. بچه‌های قریه را یا ما انتخاب نمی‌کنیم یا آن‌ها ما را نمی‌گیرند. دیگرانی هم اگر گاهی آمدند، ما جواب کردیم که درس می‌خواهیم بخوانیم. حال خانواده می‌گوید که «قصه درس مفت» شد؛ اما...
Published 04/25/24
Published 04/25/24
بعد از آن طالبان همه‌جا را گرفتند. ا‌ولین کارشان هم بسته کردن مکاتب بود. با این کارشان، تمام رویاهای دختران افغانستان باد شد و به هوا رفت و من دانستم که دیگر این خاک وطن نمی‌شود. طالبان تمام شهر ما را گرفتند. مکتب را که برایم همچو بهشت بود، از من دزدیدند و رویا‌هایم را با خاک یک‌سان کردند. ما...
Published 04/04/24