روزها در راه | فصل سوم _ قسمت ۳۸_ اگر میفهميديم چی به سرمان آمده
Description
قسمت ۳۸ | اگر میفهميديم چی به سرمان آمده
حالم تاریک است، بد نیست، دردناک، غمزده یا چیزی از این نوع نیست، کدر است. روحم در دلم جا دارد و فضای دلم بسته و خفه است. روحم در گودال افتاده و تقلا میکند که بیرون بیاید و آسمان باز را نگاه کند. روی کوه، دیدِ دور، تپه و ماهور و منظره متنوع چشماندازِ آرزوی روحِ من است. اما در گودال زمانش به انتظار میگذرد و انتظارش تاریک است.
01:10 ایزدِ دوزخ03:35 فصلِ برف06:10 زندگی نکبتِ بیشهادت و بهشت12:18 یکی مُرد و یکی مُردار شد15:15 خامىِ نبوغ17:55 بیخوابی20:30 کارنامهی ناتمام27:15 غمِ شاد
__________
لينك حمايت مالى پادكست روزها در راه
اینستاگرام روزها در راه
تلگرام روزها در راه
توئيتر روزها در راه
قسمت ۶۲ | روشنایی وبلندی
جوان که بودم به قصد فتح دنیا از خواب بیدار میشدم. اما حالا… . جوان که بودم میخواستم «عالمی از نو و آدمی دیگر بسازم» اما حالا…
آیا میتوان بیعدالتی، گرایش بیاختیار به تجاوز را که انگار در سرشت ماست، تجاوز به خود، دیگری و جهان را چاره کرد؟
آز به قول آن بزرگ بیمانند،...
Published 10/27/24
قسمت ۶۱ | پیکرمند در کلمه
دلم نمیخواست بیدار شوم. دلم میخواست در خواب میمردم. گناه کیست این توفان و گردبادی که به جان ما میافتد و جز ویرانی و پریشانی چیزی باقی نمیگذارد؟ از سوتفاهم است که خوبی، بدی و مهربانی، نفرت جلوه میکند؟
تقصیر زبان است که وسیله پیوند و تفاهم نیست و هر حرفی به ضد معنای...
Published 09/28/24