Episodes
»روی انجیل یوحنا نمیشود حساب کرد.« »میدانستم که این را خواهی گفت. ما دوباره در ساختمان مرکز وب بودیم، سر همان میز، جایی که دیوید کتاب بیش از ّ یک نجار را به من داده بود. همۀ آخر هفته را به خواندن انجیل یوحنا روی اینترنت گذرانده و آزمندانه دعا کرده بودم.
Published 08/13/22
من نگاهی انداختم به کتابی که دیوید از آن سوی میز به سوی من راند. از نام و اندازۀ کتاب شگفتزده شدم، از آنجا که سالن گردهمایی دانشجویان هنگام ناهار خیلی پر سر و ّت بیشتری تمرکز کنم. با ابروهای درهم کشیده، نگاهی کوتاه صدا بود، مجبور بودم با دق به صفحههای کتاب انداختم و سپس آن را به آن سوی میز پس فرستادم. »من از پیش می ّ دانستم که عیسی بیش از یک نجار است.«
Published 08/10/22
امجیبی 10146 تاالر کنفرانسی به سبک آمفی تئاتر ، سومین بزرگترین سالن در یک مجموعۀ دانشگاهی بیست هزار نفری بود. اگرچه خیلی فاصله زیاد میشد، ولی من و دیوید دلیل بسیار خوبی داشتیم برای اینکه تا آنجا که میشد از استاد و دانشجویان دیگر دور بشینیم: شیوۀ گفتار استاد برای ما خیلی خندهدار بود و اغلب یکباره بیاختیار زیر خنده میزدیم.
Published 08/06/22
این مناظره از سوی سازمانهای اسالمی درخواست شده بود، از این رو در مسجد ّ نورفک به شدت برای آن تبلیغ شده بود. برای هفتهها آگهیها به دیوار بودند، آگهی پخش کرده بودند، و همهمه و هیجانی دربارۀ آن در بین مردم افتاده بود. این میرفت که فرصت بزرگی باشد برای دیدن یک پژوهشگر مسلمان، یک شیخ،
Published 08/03/22
هنگامی که ما به خانه رسیدیم، آمی جلوی در به دیدن ما آمد. او کنجکاو بود بداند دیدار ما چگونه گذشته بود. من خالصهای از گفتگویمان را برایش گفتم و تأکید کردم که ّا هنوز نمیخواست حرفی بزند و من ما هدفمان را تا به آخر پیش بردیم. ولی از آنجا که آب با نگرانی میخواستم اتاق را ترک کنم، تردید دارم که او باور کرده باشد. به محض اینکه توانستم، عذرخواهی کردم و از پلهها باال رفتم.
Published 07/30/22
ولی به دلیل امتحانهای پایان دوره، سفرههای خانوادگی، و کارهای ضروری دیگر، فرصتی در آیندۀ نزدیک برای ما پیش نیامد که به یکی از نشستهای مایک برویم. شرایط تا پیش ّ از سال دوم من در دانشگاه جور نشد.
Published 07/27/22
رسیدیم به چیستان مجبور باشد بخورد، دچار خستگی شود. عرق کند و خونش بریزد، و سرانجام بر صلیبی میخکوب شود. نمیتوانم این را باور کنم. خدا بینهایت شایستهتر از اینها است.
Published 07/23/22
طولی نکشید ّ که دیوید در پاسخ به دعوت آمی، برای شام به خانۀ ما آمد. هنگامی که ّ در ورودی را برای او باز کردم، مستقیم سراغ یخچال رفت که برای آمی بسیار جالب بود. این کار دیوید برای او دلنشین بود.
Published 07/20/22
خیلی وقت بود که سر کالسها برگشته بودیم و کالسهای عقب افتاده را دنبال میکردیم. دیوید در دو رشتۀ زیستشناسی و فلسفه درس میخواند، و من در دورۀ پیش پزشکی بودم. معلوم شد که ما در چند کالس با هم بودیم: شیمی و زیستشناسی تکاملی.
Published 07/16/22
ِ در سفر به وستچستر خیلی خوش گذشت. همۀ همگروهیها با یکدیگر آشنا شدند، با همدیگر روی بخشهای جرمشناسیشان کار میکردند، داستان زندگیشان را برای یکدیگر میگفتند و با هم شاد بودند و میخندیدند. آن سفر خیلی چشمهایم را باز کرد، زیرا برای ّ اولین بار از نزدیک با کسانی آشنا شدم که زندگی و افکار بسیار گوناگونی داشتند.
Published 07/13/22
به یک دلیل ساده هرگز به موعظهگران خیابانی گوش نمیکردم: به نظر نمیرسید که آنها اهمیتی به من میدادند. نه اینکه آزاردهنده باشند. شور و اشتیاق آنها برایم قابل ستایش بود، و کسانی را که برای باورهایشان میایستادند، تقدیر میکردم. بلکه اینکه من برای آنها مانند هدفی در برنامۀ کاری ایشان بودم.
Published 07/09/22
آن روز، صبح سهشنبه، مانند روزهای دیگر شروع شد. آزمایشگاه کالبدشناسی ساعت ده ِ ونیم تمام شد و من به سوی مرکز وب12 ،محل گردهمایی دانشجویان اُ.دی.یو راه افتادم. تا بعد از ظهر که گروه جرمشناسی برای تمرین جمع میشدند، کاری نداشتم. هفتۀ اول کالسها به آن گروه پیوسته بودم تا ببینم آیا میتوانستم در کالج نیز مانند دبیرستان موفقیتی به دست بیارم.
Published 07/06/22
دانش نظری یکی از کالسهای بسیاری بود که من و بهترین دوستم دیوید با هم گذراندیم. دوستی ما از کالس هفتم هر سال نزدیکتر و نزدیکتر شده بود، و در سالهای آخر دبیرستان از هم جدا نمیشدیم.
Published 07/02/22
ما به سوی تیلفورد در حومه شهر راه افتادیم، همان جایی که نُه سال پیش در جشن صد سالگی جماعت شرکت کرده بودیم. همچنان که از شهرهای عجیب و دیدنی انگلستان میگذشتیم، احساس میکردم که دارم گشتی در گذشتهام میزنم. جادههای باریک، ساختمانهای گروهی، و ماشینهای کوچک همه خاطرههای دوست داشتنی دوران کودکیام را به یاد میآورد. حتی فکر غذای انگلیسی هم آزارم نمیداد.
Published 06/29/22
ّسنت ساختار بیرونی اسالم است، کالبدی که از آموزۀ اسالمی جان می ّ گیرد. سنت با فراگیر شدن شیوۀ اسالمی در همۀجنبههای زندگی به درون ما رسوخ میکرد؛ زندگی ما هر روزه با سنت آموخته بود.
Published 06/25/22
من خیلی هیجانزده بودم، از اینکه به کلیسا دعوت شده بودم. پیش از آن به یک کلیسای کاتولیک رفته بودم و بخاطر دارم روزی هیجانانگیز با حال و هوای تیره و تار التین بود. راستش را بخواهید، آنقدر گیجکننده بود که نتوانستم بفهمم برای چه دعوت شده بودم. به یاد دارم تعدادی از دوستانم، از جمله بن و خانوادهاش هم آنجا بودند، ولی آنها نیز کاتولیک نبودند.
Published 06/22/22
زندگیام تا هنگامی که به کالس دهم رسیدم به طور چشمگیری در حال تغییر بود.
Published 06/18/22
آمیزۀ خاص من در شناخت شرق از غرب توسط مدافعان اسالم شکل گرفته است. من مجبور نبودم مدتها با نسبیتگرایی پست مدرن که نسل مرا تسخیر کرده بود، دست و پنجه نرم کنم. وجود حقیقت برای من به خودی خود آشکار بود. گزینۀ دیگر چیست؟
Published 06/15/22
آن روز خانوادۀ ما برای مراسم سوگواری پدربزرگم زودتر گرد آمده بودند. احساسات باال گرفته بود، ولی تمام روز تنشی افزون بر آن وجود داشت که کسی از آن حرف نمیزد. اگر چه بزرگترها من و بچههای فامیل را فرستاده بودند که بخوابیم، من یواشکی بو برده بودم. و به دنبال پاسخ بودم.
Published 06/11/22
در کالس هفتم سرانجام دوستانی ماندگار پیدا کردم. دیوید، بِن و ریک برایم مانند
Published 06/08/22
سالهایی که در اسکاتلند زندگی کردم بسیار خوش گذشت. دل شیفتۀ سرزمین و مردمش شده بودم. خانۀ ما در دامنۀ کوهی قرار داشت که اغلب در صبحهای خنک آنجا، صدای نیانبون اسکاتلندی را که در دور دست نواخته میشد، منعکس میکرد.
Published 06/04/22
یک شب پس از گردهمایی مشابه هنگامی که با ماشین در راه برگشت از گالسگو
Published 06/01/22
هنگامی که سخن از شریعت به میان میآید، تنوع در اسالم به دیدگاههایی میرسد که بسیار متفاوت هستند.
Published 05/28/22
سال 1989 برای جماعت ما بسیار مهم بود. صدمین سالگرد فرقۀ ما، یعنی فرقه احمدیۀ اسالم، بود، و مردم از سراسر دنیا در انگلستان گرد آمده بودند تا این سده را جشن بگیرند.
Published 05/25/22
مسجد گالسگو یکی از جاهای مورد عالقۀ من در دوران کودکی بود. مسجد بر سر چهار راهی که زاویهاش خیلی عجیب تیز بود، درست کنار خیابان اصلی نزدیک ریور کالید قرار داشت.
Published 05/21/22